دانشگاه علامه طباطباییدانشکده ادبیات فارسی و زبانهای خارجینمود آغازی فعل از ایرانی باستان تا فارسی نو و بررسی آن در گیلکیپایاننامهی کارشناسی ارشد رشتهی فرهنگ و زبانهای باستانیاستاد راهنما:دکتر مجتبی منشی زادهاستاد مشاور:دکتر محمد دبیرمقدمدانشجو:ضیاالدین خوش سیرتشهریور1393
بسم الله الرحمن الرحیم
دانشگاه علامه طباطباییدانشکده ادبیات فارسی و زبانهای خارجینمود آغازی فعل از ایرانی باستان تا فارسی نو و بررسی آن در گیلکی
پایاننامهی کارشناسی ارشد رشتهی فرهنگ و زبانهای باستانیاستاد راهنما:دکتر مجتبی منشی زادهاستاد مشاور:دکتر محمد دبیرمقدمدانشجو:ضیاالدین خوش سیرتشهریور1393
فرم گردآوری اطلاعات پایان نامهها
کتابخانهی مرکزی دانشگاه علامه طباطبایی
عنوان: نمود آغازی فعل از ایرانی باستان تا فارسی نو و بررسی آن در گیلکی
نویسنده/ محقق: ضیاالدین خوش سیرت
مترجم:
استاد راهنما: دکتر مجتبی منشی زاده استاد مشاور: دکتر محمد دبیرمقدم/ استاد داور: دکتر گلنار مدرسی قوامی
کتابنامه: دارد واژه نامه: ندارد
نوع پایان نامه: √ بنیادی توسعه ای کاربردی
مقطع تحصیلی: کارشناسی ارشد سال تحصیلی:93-92
محل تحصیل: نام دانشگاه: دانشگاه علامه طباطبایی دانشکده: ادبیات فارسی و زبانهای خارجی
تعداد صفحات: 275 گروه آموزشی: زبانشناسی همگانی، آموزش فارسی به غیر فارسی زبانان و فرهنگ و زبانهای باستانی
کلید واژهها به زبان فارسی: نمود، نمود آغازی، ایرانی باستان، ایرانی میانه، فارسی نو، زبان گیلکی، مجهول
کلید واژهها به زبان انگلیسی: Aspect, Inchoative aspect, Old Iranian, Middle Iranian, New Persian, Gilaki language, Passive
چکیده
الف: موضوع و طرح مسئله ( اهمیت موضوع و هدف):
در مقایسه با زبانهایی همانند انگلیسی و روسی، پژوهشهای انجام شده در حوزهی نمود در زبانهای ایرانی محدود و معدود اند. گستردگی این حوزه سبب میشود که برای انجام کاری درست و شایسته، پژوهش و بررسی را به یکی از زیرشاخههای نمود محدود کنیم. در بررسی پژوهشهای انجام شده توسط ایرانیان، به تعاریف و توضیحاتی در حد چند جمله و نقل و قولهای تکراری از نمود و به طبع درک این مفهوم و مفاهیم مربوط به آن بر میخوریم. بنابراین بهتر بود بررسی جامعی بر روی این حوزه انجام شود. نمود آغازی به شروع یک کنش اشاره داشته یا به بیان بهتر همانگونه که ندیالکو (1987) معتقد است، نمود آغازی بیان کنندهی تغییر و گذار است. در زبان فارسی، نمود آغازی به عنوان یکی از شاخههای نمود چه در حالت دستوری و چه در حالت واژگانی، از سوی چند پژوهشگر مورد بررسی قرار گرفته است. پیرو کارهای علمی انجام شده، برای درک بهتر از نمود و مفهوم آغازی در هر زبانی، نیاز است که روند تحول و تغییر آن در طی زمان، در دورههای گوناگون بررسی شود. همچنین به دلیل آن که زبان در این مسیر تحول و تغییر به شاخههای گوناگونی تقسیم میشود، و هریک ازین زیرشاخهها ویژگیهایی از زبان مادری را در خود میگنجانند که شاید در دیگر زیرشاخهها یافت نشود، مقایسهی دو تا چند زبان به جا مانده اطلاعات گستردهتر و جامعتری از ازین تحول را آشکار خواهند کرد. بررسی این تحولات در مورد نمود آغازی از دورهی باستان بر روی زبانهای ایرانی، دورهی میانه و سپس در فارسی دری، و نیز بررسی آن در زبان گیلکی (زبان مادری نگارنده)، نمایهی روشتری ازین مفهوم بدست خواهد داد.
اهداف تحقیق
ب: مبانی نظری (مرور مختصری از منابع، چارچوب نظری و پرسشها و فرضیهها):
پرسشها:1. آیا کارکرد و معنای -s- آغازی در ایرانی باستان از همان زمان در حال دگرگونی بود؟2. آیا میتوان با مقاسهی بررسی نمود در زبان گیلکی و فارسی با هم و نیز مقایسهی این دو با دورههای پیشین به پرسشهایی همچون ابهام کارکرد “شدن” در زبان فارسی پاسخ داد؟فرضها:1. شیوهی جدید بیان آغاز در شاخههای زبانهای میانه ایرانی با یک دیگر متفاوت است.2. زبان گیلکی مفاهیم آغازی ویژهای را در خود نگاه داشته است.
پ: روش تحقیق( تعریف مفاهیم، روش تحقیق، جامعۀ مورد تحقیق، نمونهگیری و روشهای نمونه گیری، ابزار اندازه گیری، نحوۀ اجرای آن، شیوۀ گرداوری و تجزیه و تحلیل دادهها):
با توجه به این که بخشی از پژوهش مربوط به دورهی باستان و میانه زبانهای ایرانی و فارسی دری بوده و نوشتههای بجا مانده از آن دورهها بررسی شده، روش پژوهش تاریخی است. در مورد بخشی که به فارسی امروزی و گیلکی میپردازد و دادهها مربوط زمان کنونی بوده، روش انجام شده روش توصیفی است. بر اساس نوع پژوهش و موضوع، بیشتر دادههای گردآوری شده کتابخانهای هستند. بخشی از دادههای فارسی امروزی و گیلکی (زبان مادری نگارنده) به صورت شنیداری از گویشوران گیلکی و فارسی زبانان بدست آمده است. به دلیل گستردگی زبان گیلکی و در پی آن گوناگونی زیرشاخههای این زبان، برخی ازین دادهها با فرهنگهای واژگان گیلکی تطبیق داده شد.ت: یافتههای تحقیق:
1- میتوان چهار نقطه برای زبانهای باستان و فارسی در مورد تحول نمود آغازی در نظر گرفت. دو نقطه برای شروع تحول، یکی پیش از متنهای بجا مانده، و دیگری در دورهی باستان. دوره میانه نقطهی شکل گیری بیشتر و روشن تر این تحول است. نقطهی چهارم نقطهی اوج این تحول بوده که در فارسی دری رخ میدهد.2- تحول در دورهی میانه در دو مسیر شکل میگیرد. مسیر اول جایگیری تدریجی نشان و مفهوم آغازی باستان در ساختهای دیگر و بازماندن معنای آغازی در برخی از آنها. مسیر دوم بوجود آوردن ابزارهای جایگزین برای بیان این مفهوم. مسیر اول را در ساختهای مجهول و ناگذر می توان ردیابی کرد و مسیر دوم را در کاربرد فعلهایی همچون grift (گرفت)، nwyst (آغازیدن)، γ’z” (آغازیدن) و pr’γ’z (آغازیدن).3- زبان فارسی در دورهی سوم خود از مسیر دوم پیروی کرده و به دلیل زنده بودن زبان، آنها را گسترش میدهد4- دو نوع دیگر مفهوم آغازی، “تای نقطهای” و “آزمون هنگام”، در زبان فارسی آزموده شدند.5- با توجه به نظریهها و تحلیلهای نمودشناسان، پژوهشگران این حوزه و زبانشناسان امکان تفسیر آغازی از شدن به درستی نشان داده شد.6- آنچه از مقایسهی زبان فارسی امروزی و گیلکی بدست میآید نشان میدهد که زبان گیلکی در برخی موارد همانند کاربرد فعل گرفتن در بیان آغاز پدیدههای طبیعی، تصاویر و معانی بیشتری را در خود نگاه داشته است.7- برابری معنایی جفتهایی همانند čūm(b)ūr bustan و čūm(b)ūr amon در معنای “چروک شدن پوست دست و پا” تایید کنندهی برابری مفهومی آمدن و شدن در گیلکیست.8- کاربرد اختصاصی katan در گالشی به معنای “شدن” و مفهوم آغازی و برابری آن با شدن در گویشهای دیگر گیلکی تایید میکند که “شدن” علاوه بر مفهوم مجهول در ساخت مربوط، معنای آغازی دارد.
ث: نتیجه گیری و پیشنهادات:
– دگرگونی کارکرد و معنای نشان دستوری -s- در دورهی باستان از همان زمان رخ داده بود. – تفاوت در بیان نمود آغازی با شیوهی تازه در دورهی میانه بیان میشد چنان چه در فارسی میانهی زردشتی از grift، در فارسی میانهی مانوی از nwyst، در سغدی از γ’z”و pr’γ’z، و در پارتی ‘bz’y استفاده میشود.- آزمون “هنگام” نشان میدهند که آغازی بودن جمله مستلزم پویا بودن فعل نیست و میتواند با فعلهای ایستا نیز بکار رود.- شدن در بافت مورد نظر آغازیست و این مطلب در کار مقایسهای انجام شده با گیلکی اثبات میشود.- موضوع آغازیهای درجهدار تقریبا از موضوعهای بحث شدهی تازهایست که در خور توجه و بررسی بیشتر و ژرف تری درزبانهای ایرانیست.- انتظار میرود که در زمینهی نمود و نمود آغازی در زیرشاخههای بررسی نشدهی زبان گیلکی پژوهشی شایسته انجام گیرد. – وجود -s- در برخی از فعلهای گیلکی به آسانی قابل توجیه نیست و در نظر نگارنده نگاهی ژرفتر و کاملتر در پژوهشهای آینده میتواند پاسخی برای این موضوع باشد.- چرایی گزینش فعلهایی همچون افتادن، گرفتن، ایستادن، نشستن برای بیان مفهوم آغاز در خور توجه بیشتر است.- در فرایند بررسی فعلهای دو دورهی نخست، فعلهایی همچون آغازیدن در سغدی و معنای ریشهی آن در سانسکریت ” درون/وارد (آب) شدن” این پرسش را مطرح میکند که آیا بررسی ریشهشناسانهی فعلها در همهی زبانهای همخانواده می تواند ابهامات در چرایی پرسش پیشین را برطرف سازد.- کاربرد وجه تمنایی فقط در پنج فعل و نیز وجود چهار مورد آن در یسنا نشان میدهد که بررسی بیشتر در مورد بسامدهای این چنینی قطعا پاسخ پرسشهای گوناگونی را خواهد داد.- روش مقایسهای که برای نخستین بار در مورد گیلکی و فارسی انجام شد، با بررسی و پژوهش در مورد دیگر زبانهای ایرانی و غیرایرانی کامل تر شده و طرح جامعی از این پدیده بدست خواهد داد. گردآوری هرچه بیشتر دادهها در مورد نمود آغازی در زبان فارسی میتواند دسته بندی ترکیبات موجود را بینقصتر کند.
صحت اطلاعات مندرج در این فرم براساس محتوای پایان نامه و ضوابط مندرج در فرم را گواهی می نماییم.
رئیس کتابخانه: نام استاد راهنما:
سمت علمی:
نام دانشکده:
پیشکشی به
مَنو ماهبد
سپاس گزاری
در آغاز از استادان بزرگوار دکتر محمد دبیرمقدم، دکتر مجتبی منشی زاده، دکتر سعید عریان و دکتر احسان چنگیزی برای همهی کوششهایشان در آموزش، راهنمایی و نشان دادن راه بهتر در نگارش پایان نامه سپاس گزاری میکنم. کمکهای بزرگ دکتر لورا مکئلس برای در اختیار گذاشتن کتاب و مقالههای خود و یادآوری نکتههای ارزنده را فراموش نخواهم کرد. از مادر و پدرم برای پیشتیبانی همیشگیشان قدر دانی میکنم. از دوست گرامیم علیرضا حیدری که تا آنجا که در توان او بود به پرسشهایم پاسخ داده و دلگرمیم میداد تشکر به جا میآورم. در پایان سپاس فراوان از همهی گیلکی زبانان که مرا در گردآوری دادههای پر ارزش این پژوهش یاری کردند.
چکیده در این پژوهش نمود آغازی در ایرانی باستان (فارسی باستان و اوستا)، ایرانی میانه (فارسی میانه، پارتی، سغدی)، فارسی نو و گیلکی بررسی شده و روند دگرگونی آن از باستان تا امروز مورد مطالعه قرار میگیرد. تلاش شده است تا همهی فعلهای آغازی دو دورهی باستان و میانه تحلیل شوند، تازهترین نظریههای حوزهی نمود برای آغازی دانستن دادهها در فارسی نو و گیلکی به کار گرفته شود. این پژوهش بر آن است تا به کمک این بررسی و به کارگیری نظریههای به کار گرفته شدهی حوزهی نمود، به پرسشهایی همچون چرایی ابهام در مجهول یا آغازی دانستن “شدن” در فارسی و گیلکی، امکان به جای ماندن صورتهای آغازی ویژه در زبان گیلکی و کمک در درک بهتر از نمود آغازی به وسیلهی مقایسهی دو این زبان پاسخ دهد.واژگان کلیدی: نمود، نمود آغازی، ایرانی باستان، ایرانی میانه، فارسی نو، زبان گیلکی، مجهول.
نشانهها
؟جملهی ناهنجار*جملهی نادرست/صورت بازسازی شده (در بخش دادههای ایرانی باستان و میانه)
کوتاه سازیها
act.activeمعلومadj.adjectiveصفتcauscausativeسببی/واداریdu.dualمثنیdur.durativeدیرشیfut.futureآیندهimpf.imperfectناقصimpv. imperativeامریinch.inchoativeآغازیind.indicativeاخباریinj.injunctiveانشاییmed.middleمیانیopt.optativeدعاییpass.passiveمجهولperf.perfectکاملpl.pluralجمعprec.precativeتمناییpres. presentمضارعpartic. participleوجه وصفیsg.singularمفردsubj.subjunctiveالتزامی
فهرست مطالب
فصل اول: کلیات پژوهش
1-1 مقدمه2
1-2 بیان مسئله4
1-3 روش پژوهش6
1-4 پرسشهای پژوهش 7
1-5 فرضهای پژوهش7
فصل دوم: پیشینهی پژوهش
2-1 نمود در شاخهی زبانهای اسلاوی و آغاز نمودشناسی در زبانهای دیگر10
2-2 تجزیه و تحلیل نمود در یونانی42
2-3 نمود ارسطویی52
2-3-1-1 ایستاها در برابر غیر ایستاها57
2-3-1-2 کنشمندها در برابر فرجامیها60
2-3-1-3 فرجامیها در برابر تکاملیها64
2-3-2 وضعیتها و وجود آنها در جهان68
2-3-3 ایستاها76
2-3-4 کنشمندها و پویاها82
2-4 فاز87
2-5 انواع کنش91
2-6 تعریف کردن نمود99
2-7 پیشینهی نمود107
فصل سوم: روش پژوهش و مبانی نظری
3-1 مقدمه116
3-2 نمود116
3-2-1 ایستا و پویا117
3-2-1-1 تصور گوینده/شنونده از حالت ایستا و پویا117
3-2-2 پایان پذیر و بی پایان118
3-2-3 جمع شوندگی و رقمی شدگی121
3-2-4 جمع شوندگی و توزیع پذیری123
3-2-5 کران و بخش ناپذیری124
3-2-6 طبقه بندی نمود124
3-2-6-1 کنشمند127
3-2-6-2 تکاملی و فرجامی127
3-2-6-3 حالت نقطهای131
3-2-7 مفاهیم وابسته نمودی: تغییر، کران مندی، گستردگی زمانی132
3-2-7-1 تک رخدادیها134
3-2-8 همگنزادی135
3-2-8-1 همگنزادی ایستاها136
3-2-9 ویژگی میانگاه زیرشاخهای و تغییر نامشخص137
3-2-9-1 میانگاه حداقلی138
3-2-10 قیدهای مدت دار و شمولهای بالنده و کاهنده139
3-2-11 بر هم کنش دستههای نمودی139
3-2-12 نمود نقطه نظری، نمود وضعیت، نمود فازی140
3-2-12-1 نمود نقطه نظری140
3-2-12-2 نمود وضعتی (واژگانی) و دسته ی نمودی141
3-2-12-3 تحلیل نمود فازی141
3-2-12-3-1 نمود فازی و کارکرد آن142
3-2-12-3-2 عوامل کامل نما کنندهی نمودی- فاز آغازی و ایستاهای پیش و پس آن142
3-2-12-3-3 رابطههای دینزمور در مورد نمودهای فازی145
3-2-12-3-4 تصویر زمانی فازهای کنش146
3-3 پنج عنوان معنایی تاتوسو149
3-3-1 ایستا149
3-3-2 فرایند150
3-3-3 ورود به یک ایستا151
3-3-3-1 ضد بخش پذیری زیرشاخهای و جمع ناپذیری151
3-3-4 ورود به یک فرایند152
3-3-5 فرایند چندتایی152
3-3-6 تجزیهی نوع کنش155
3-4 تعریف ندیالکو از سه واژهی آغازی156
3-5 چگونگی تمایز میان پایان پذیر/ بی پایان و دگرگونی آنها به یک دیگر157
3-5-1 نسبی بودن آزمون شمارش159
3-6 انعطاف پذیری و نسبی بودن دستهی نمودی161
3-6-1 نسبی بودن تعریف نمود- نقطه ای162
3-6-2 نمونهی کامری از نسبی بودن عنوان نمودی یک فعل و تعریف اصطلاح “دو رگه”163
3-6-3 به کار رفتن ایستاها و فرجامیها با استمراری165
3-6-4 مدل گوینده محور166
3-6-5 محدودیتهای نمود آغازی و چرایی درست بودن نسبی فرجامی در جملههای گوناگون167
3-6-6 تصور گوینده از تکاملی و فرجامی168
3-6-7 شیوهی گزارهای و رخدادگونهای- پاسخی به چرایی نسبی بودن تعاریف نمودی168
3-6-7-1 پاسخ نسبی بودن= راه حل169
3-7 فرجامیهای درجهای170
3-8 آزمون ایستایی جمله وارهی هنگامی176
3-8-1 آزمون هنگام177
3-9 عبارتهای “تا”178
3-10 مجهول در زبان فارسی- زدودن ابهام در تفسیر آغازی “شدن” در آن180
3-11 نمود آغازی در زبانهای ایرانی باستان، میانه، فارسی نو و گیلکی184
3-11-1 باستان184
3-11-2 میانه187
3-11-3 دری و نو191
3-11-4 گیلکی193
3-12 دادههای پژوهش و چگونگی آنها194
فصل چهارم: تحلیل دادهها
4-1 باستان199
4-2 ایرانی میانه204
4-2-1 آغاز دگرگونی204
4-2-2 فارسی میانهی مانوی و پارتی207
4-2-3 سغدی218
4-2-4 فارسی میانهی زردشتی227
4-3 فارسی نو227
4-3-1 آغازیدن229
4-3-2 آغاز کردن230
4-3-3 آغاز نهادن232
4-3-4 گرفتن232
4-3-5 اندر گرفتن235
4-3-6 ایستادن236
4-3-7 نشستن237
4-3-8 افتادن237
4-3-9 انداختن238
4-3-10 آمدن238
4-3-11 بنا کردن241
4-3-12 گذاشتن241
4-3-13 شدن242
4-4 “تا” و آزمون هنگام242
4-5 آغازیهای درجهدار243
4-6 گیلکی244
4-6-1 گرفتن (dagitan/daitan/baitan /aitan/ā gitan/gīftan)244
4-6-2 افتادن (jakaftan/ a katan/ dakatan)246
4-6-3 انداختن (dagadan)249
4-6-4 ایستادن249
4-6-5 آمدن (amæn/amon)250
4-6-6 آوردن (aardan/avardan)252
4-6-7 شدن (bustan/boʊn/a boʊn)252
فصل پنجم: بحث و نتیجه گیری
5-1 بحث257
5-2 نتیجه گیری260
5-3 پیشنهادها261
منابع265
فهرست جدولها
جدول 2-1: صورتهای ستاکی تماتیک سنتی نمود در یونانی43
جدول 2-2: زمانهای معین و نامعین در یونانی43
جدول 2-3: نظام نمودی کاهانه52
جدول 3-1: طبقه بندی وندلر125
جدول 3-2: سه مفهوم وابستهی نمودی بنیادی در دستههای نمودی135
جدول 3-3: تمایز چهار دستهی نمودی وندلر در فاز و پایانه136
جدول 3-4: سه نظام زیرشاخهای نمودی146
جدول 3-5: دستههای نوع کنش در تصویر زمانی149
جدول 3-6: دسته بندی نمود براساس نظر پژوهشگران برجستهی این حوزه172
فهرست نمودارها
نمودار 2-1: رده بندی مورلاتوس71
نمودار 2-2: مدل نمودی گبی و موراوسک72
نمودار 2-3: رده بندی رخدادهای فرید73
نمودار 2-4: متداومهای سوگا75
نمودار 2-5: کرانداری پویا83
نمودار 2-6: تعریف پویای وویستشلاگر83
نمودار 2-7: نمود از نظر گیلامه89
نمودار 2-8: انواع کنش نورین92
نمودار 2-9: مکث98
نمودار 2-10: نمود در زبان کیوکو103
نمودار 2-11: نمود خطی109
نمودار 3-1: تصویر تکاملیها130
نمودار 3-2: نمودهای فازی142
نمودار 3-3: فازهای آغازه و پایانهی فرید144
نمودار 3-4: فازهای آغازه و پایانهی سوگا144
نمودار 3-5: تای پایانی179
نمودار 3-6: تای آغازی180
فهرست شکلها
شکل 2-1: رابطهی زمان رخداد و زمان مرجع103
فصل نخست- کلیات تحقیق
1-1- مقدمه
نمود چشم انداز ویژهی گوینده نسبت به وضعیت فرض شده را نشان میدهد. تعریفی که در بیشتر نوشتهها نقل و قول میشود، تعریفیست که کامری (1976: 3) ارائه میدهد. او نمودها را راههای گوناگون نگریستن به سازهی درونی یک وضعیت میداند. این تعریف بر پایهی تعریفیست که هولت (1943: 6) ارائه داده و کامری آن را این گونه ترجمه میکند که نمود راههای مختلف فهمیدن جریان خود فرایند است. بر اساس طبقه بندی وندلر (1967/1957) وضعیتها به ایستاها، کنشمندها، تکاملیها و فرجامیها طبقه بندی میشوند. دو اصطلاح نمود و نوع کنش دو مفهوم بسیار گسترده و در هم تنیده در این حوزه اند. نمود چیزی همانند پیشوند za- در گروهی از فعلهای روسیست که همهی آنها معنای آغازی دارند، همانند za-plakat’-آغاز به گریه کردن. نوع کنش را میتوان در فعل reach انگلیسی به معنای “رسیدن، دست یافتن” و یا در زبان فارسی در ناپدید شدن دید.دستهی اول را نمود دستوری و دستهی دوم را نمود واژگانی نیز میگویند. در مورد نمود آغازی باید گفت که مفاهیمی همچون “ورود به یک ایستا” و “ورود به یک فرایند” تا اندازهای با مفاهیم “inchoative” ،”inceptive”، و “ingressive” هم پوشی پیدا میکنند (تاتوسو 2003). ندیالکو (1987) معناهای متفاوتی برای آنها در نظر میگیرد. “inchoative” برای نشان دادن آغاز یک ایستا، “ingressive” به آغاز یک فرایند بیپایان اشاره میکند، و “inceptive” به آغاز فرایند پایان پذیر مربوط است. ازین رو inchoative ندیالکو همخوانی با ورود به یک ایستا داشته، در حالی که ingressive و inceptive با ورود به یک فرایند همخوانی دارد. در زبانهای ایرانی باستان فعل آغازی با -s- نشان داده میشود، همانند tafsat-تفیسد. -s- در دورهی میانه این کارکرد خود را تا اندازهای از دست میدهد. در این دورهی علاوه بر این نشان، فعلهایی همانند nwystn، griftan نیز مفهوم آغاز را میرسانند. در فارسی دری برای نشان دادن نمود آغازی بیشتر از همین نوع آخر برای بیان مفهوم آغاز استفاده میشود، همانند گرفتن، ایستادن، افتادن. در زبان گیلکی نیز از همین امکانات برای نمود آغازی استفاده میشود، گرچه تفاوتهایی نیز با فارسی دارند.
1-2- بیان مساله
در مقایسه با زبانهایی همانند انگلیسی و روسی، پژوهشهای انجام شده در حوزهی نمود در زبانهای ایرانی محدود و معدود اند. گستردگی این حوزه سبب میشود که برای انجام کاری درست و شایسته، پژوهش و بررسی را به یکی از زیرشاخههای نمود محدود کنیم. در بررسی پژوهشهای انجام شده توسط ایرانیان، به تعاریف و توضیحاتی در حد چند جمله و نقل و قولهای تکراری از نمود و به طبع درک این مفهوم و مفاهیم مربوط به آن بر میخوریم. بنابراین بهتر بود بررسی جامعی بر روی این حوزه انجام شود. در زبان فارسی، نمود آغازی به عنوان یکی از شاخههای نمود چه در حالت دستوری و چه در حالت واژگانی، از سوی چند پژوهشگر مورد بررسی قرار گرفته است.دو مفهوم بنیادی نمود، ایستا و پویا است. بطور ساده و خلاصه این دو را میتوان این گونه تعریف کرد: یک ایستا وضعیتی است که هیچ دگرگونی در آن در طول زمان رخ داده و به صورت متداوم به انرژی واردشدهی تازه برای ادامه (ی حرکت خود) نیاز ندارند و در برابر آن پویا برخلاف ایستاها مشمول دگرگونی در طول زمان شده و در هر دم نیاز به انرژی وارد شدهی تازه برای ادامه دارند. نمود آغازی به شروع یک کنش اشاره داشته یا به بیان بهتر همانگونه که ندیالکو (1987) معتقد است، نمود آغازی بیان کنندهی تغییر و گذار است. همان طور که گفته شد، او مفاهیم متفاوتی برای سه واژهی پیش رو در نظر میگیرد که از نظر بیشتر نویسندگان مفاهیم یکسانی دارند. “inchoative” برای نشان دادن آغاز یک ایستا، “ingressive” به آغاز یک فرایند بیپایان اشاره می کند، و “inceptive” به آغاز فرایند پایان پذیر مربوط است. ازین رو inchoative ندیالکو همخوانی با ورود به یک ایستا داشته، در حالی که ingressive و inceptive با ورود به یک فرایند همخوانی دارد. پیرو کارهای علمی انجام شده، برای درک بهتر از نمود و مفهوم آغازی در هر زبانی، نیاز است که روند تحول و تغییر آن در طی زمان، در دورههای گوناگون بررسی شود. همچنین به دلیل آن که زبان در این مسیر تحول و تغییر به شاخههای گوناگونی تقسیم میشود، و هریک ازین زیرشاخهها ویژگیهایی از زبان مادری را در خود میگنجانند که شاید در دیگر زیرشاخهها یافت نشود، مقایسهی دو تا چند زبان به جا مانده اطلاعات گستردهتر و جامعتری از ازین تحول را آشکار خواهند کرد. بررسی این تحولات در مورد نمود آغازی از دورهی باستان بر روی زبانهای ایرانی، دورهی میانه و سپس در فارسی دری، و نیز بررسی آن در زبان گیلکی (زبان مادری نگارنده)، نمایهی روشتری ازین مفهوم بدست خواهد داد. در ایران ابولقاسمی (1351) نخستین کسیست که بررسی در زمانی در مورد نمود آغازی، در سه دورهی زبان فارسی (ایرانی) انجام میدهد. گرچه این بررسی بسیار خلاصه انجام میشود، اما کار او را با توجه به زمان انجام آن و نیز به عنوان آغاز این راه، میتوان به صورت نقطهی عطف در نمود آغازی (و شاید خود نمود) دانست. خمیجانی (1990) نظر پژوهشگران برجسته در مورد نمود را بیان کرده و بر همین اساس به نمود در زبان فارسی می پردازد. او در بخش نمود آغازی ابتدا نظر ویندفور (1979)دربارهی خواستن و گرفتن را بررسی کرده، سپس به نقد کار معین (1974) در مورد شدن میپردازد. ابولحسنی (1383) بررسی خود را در مورد چند فعل فارسی نو که نمود آغازی دارند انجام میدهد. این بررسی و بررسیهای پیرو آن، مفهوم آغاز را محدود به چند فعل و ترکیبات آن در زبان فارسی کرده و به بررسی در زمانی نمیپردازند. در مورد نمود آغازی در زبان گیلکی، چیزی یافت نشد. نگارنده به دلایل بالا، بر آن شد تا پایان نامهی خود را در مورد نمود آغازی در این زبانها برگزیند و تلاش می کند تا مفهوم روشنتری از نمود و نوع آغازی آن ارائه دهد. در این فرایند تغییر و تحول نمود آغازی از دورهی باستان تا فارسی نو و گیلکی بررسی شده، ابزارهای بیان مفهوم آغاز و تغییر این ابزارها در این زبانها (بیشتر در فارسی دری و گیلکی) نشان داده می شود.در فراگیری زبان (مادری)، نمود به صورت طبیعی فراگرفته شده و به کار میرود. کاربرد ناخودآگاه این مقوله اگرچه در بیشتر زبانها معمول بوده، اما لازم است برای آموزش و یادگیری زبانی همانند فارسی، به ویژه به غیرفارسی زبانان، نمود و زیرشاخههای آن توضیح داده شود. بدین طریق برای نمونه تفاوت نمودی فعل گرفتن در دو جملهی باران گرفت و محکم گرفت بهتر توضیح داده میشود. هم چنین با انجام پژوهشهای این چنینی امکانات زبانهای کنونی برای بیان انواع نمود (در این جا نمود آغازی) مورد مطالعه قرار میگیرد.
1-3- روش پژوهش
با توجه به این که بخشی از پژوهش مربوط به دورهی باستان و میانه زبانهای ایرانی و فارسی دری بوده و نوشتههای بجا مانده از آن دورهها بررسی شده، روش پژوهش تاریخی است. در مورد بخشی که به فارسی امروزی و گیلکی میپردازد و دادهها مربوط زمان کنونی بوده، روش انجام شده روش توصیفی است. بر اساس نوع پژوهش و موضوع، بیشتر دادههای گردآوری شده کتابخانهای هستند. بخشی از دادههای فارسی امروزی و گیلکی (زبان مادری نگارنده) به صورت شنیداری از گویشوران گیلکی و فارسی زبانان بدست آمده است. به دلیل گستردگی زبان گیلکی و در پی آن گوناگونی زیرشاخههای این زبان، برخی ازین دادهها با فرهنگهای واژگان گیلکی تطبیق داده شد.از محدودیتهای پژوهش انجام شده میتوان به ناکامل بودن نمونههای آغازی در زبان فارسی و به ویژه گیلکی اشاره کرد. دادههای گردآوری شده تا روز پایانی نیز در حال افزوده شدن بودند. این امر به سبب گستردگی گویشهای گیلکی و کاربرد نمود آغازی در فارسی است. همان گونه در پیشتر گفته شد، در بخش گیلکی، نگارنده پژوهشی بر نمود آغازی در این زبان پیدا نکرد. بنابراین، نگارنده به عنوان نخستین پژوهش انجام گرفته بر روی نمود آغازی در این زبان، کار دشواری در این بخش در پی داشت.1-4- پرسشهای پژوهش
1. آیا کارکرد و معنای -s- آغازی در ایرانی باستان از همان زمان در حال دگرگونی بود؟2. آیا با مقاسهی بررسی نمود در زبان گیلکی و فارسی با هم و نیز مقایسهی این دو با دورههای پیشین میتوان به پرسشهایی همچون ابهام کارکرد “شدن” در زبان فارسی پاسخ داد؟
1-5- فرضهای پژوهش
1. شیوهی جدید بیان آغاز در شاخههای زبانهای میانه ایرانی با یک دیگر متفاوت است.2. زبان گیلکی مفاهیم آغازی ویژهای را در خود نگاه داشته است.
فصل دوم- پیشینهی پژوهش
2-1- نمود در شاخهی زبانهای اسلاوی و آغاز نمودشناسی در زبانهای دیگر
اصطلاح “نمود” در زبان انگلیسی، واژهای ترجمه شده از زبانهای اسلاوی همانند روسی است. این اصطلاح از ترجمهی واژهی vid گرفته شده است که با واژههای view و vision در انگلیسی برابری می کند. معنای اصطلاح “نمود” یا همان “vid” در دستور زبانهای اسلاوی نسبتا واضح و قابل درک بوده، زیرا نمود در این زبانها نشاندار است. بجز چند فعل، همهی فعلهای روسی، به عنوان یکی از زبانهای اسلاوی، دو صورت زمانی ناقص نما و کامل نما دارند. برای نمونه فعل čitala شکل ناقصنما و pročitala شکل کاملنما است. تمایز معنایی اینها برای سخنوران روسی واضح است. (بینیک 1990)تفاوت نمود در این زبانها و زبانهایی همانند انگلیسی این است که نمود در زبانهای اسلاوی قابل مشاهده است، اما برای دیدن نمود در زبانهایی همانند انگلیسی اندکی نیاز به دید انتزاعی داریم. گرچه زبان انگلیسی روشهایی برای نشان دادن این تمایزها دارد اما این روشها اجباری نیستند. برای نمونه up با فعل eat معنای کامل شدن کنش خوردن را می رساند.اگرچه اصطلاح vid در اوایل سدهی هفده میلادی در اثر اسمتریتسکی، به عنوان “دستور زبان اسلواکی با نحو درست”، به چشم می خورد (بنیک، 1991: 140)، اما درک تازه ازین اصطلاح در پایان سدهی نوزده در کتاب دستور زبان تطبیقی زبانهای اسلاوی مکلوسیچ (1983: 25-17) آورده شد. در واقع این مفهوم نمود نیز تا زمان جیکبسن (1932) به صورت درست و رسمی تعریف نشد. اگرچه باید گفت که برخی از آرای مکلوسیچ هنوز ارزش خود را نگه داشته اند. دستور نویس روسی لُمُنُسوف در 1755، نمود را به کلی نادیده میگیرد و گذشتهی کامل فعل glotnut- به یک باره قورت دادن را توصیف می کند. بولدیرف در اثر خود، انعکاس در افعال( 1812)، در پاسخ به لُمُنُسوف، فعلهای تک رخدادی و همانند آنها را تنها به عنوان ویژگی زمانی نمیبیند و ادعا میکند که فعل glotat- قورت دادن و gltnut- به یک باره قورت دادن دو فعل جداگانه اند. او سنت دسته بندی معناشناختی افعال به پنج شاخه را آغاز کرد:
آغازیها: belet “سفید شدن، کم رنگ شدن، محو شدن”تداومی (مدت دار)های نامعین: delat “انجام دادن”بسایند نماها: delyvat “مکرر انجام دادن”تک رخدادیها: dernut “یک بار کشیدن”تمام کنندههای هم پیوسته: srubit “با یک ضربه بریدن”
اصطلاح نمود نخستین بار توسط گرِچ در کتاب دستور زبان روسی او در 1827 به کار گرفته شد. او بر این باور بود که زمانها به سه دستهی حال، گذشته و آینده دسته بندی شده، اما علاوه بر اینها صورتهایی وجود دارند که وضعیتهای کنش فعل را بیان میکنند که به آنها “نمود” گفته میشود. در سدهی نوزده میلادی طرحهای گوناگونی از نمود بر پایهی تمایز میان تکاملی-غیر تکاملی ارائه شد. در پایان این سده، نمودشناسی اسلاوی به شدت بر نوع غربی آن تاثیر میگذارد. اما نمود شناسی در نوع اسلاوی و غربی آن همانندیهایی در تلاش برای یافتن تمایزات انواع کنش بر پایهی دستههای نمودی آنها دارد.بروگمان در اثر خود در 1886، نمود را روشی می داند که نشان دهندهی چگونگی رخدادن کنش است. حتی پس از آن که دو نمود کامل و ناقص در روسی از انواع کنش متمایز شد، پیوند میان نمود و انواع کنش ادامه پیدا کرد. میلت در سال 1924 میگوید که “فعلهای ناقص نما کنشی را نشان میدهند که دوام دارند [پایا است]، خواه این داوم ادامه دار باشد یا از تکرار فرایندی مشابه منتج شده باشد. فعلهای کامل نما تنها فرایند را توضیح میدهند” (فانتین، 1983: 25).در سدهی نوزده میلادی نمودشناسان اسلاوی در تصمیم گیری برای تشخیص و ربط دادن صورتهایی فعلی همانند delat و sdelat به مشکل بر خوردند. پرسش این بود که آیا این دو، یک صورت فعلی بوده یا دو شکل متفاوت اند؟ آیا آنها نمودهای متفاوتی از کنش مشابه دارند، یا نوعکنش آنها فرق دارد. توافق جامعی بر روی این که آیا نمود دستوری است یا واژگانی وجود نداشت. این حالت هم در نمودشناسی غربی بود و هم در نوع اسلاوی آن.علارغم تفاوتهای نحوی و ریخت شناسی واژگانی نمود در زبانهای کهن و اسلاوی، جورج کورتیوس در سال 1984 در اثر تطبیقی خود این فرض را مطرح کرد که نمود در یونانی و اسلاوی پدیدههای همسانی اند. (فردریخ، 1974)نخستین کسی که مفهوم نمود را در زبانهای غیر اسلاوی گسترش داد جیکوب گریم بود. او میگوید: “غیر ممکن نیست که در زبان آلمانی ردپای تمایز نمودی که در زبانهای اسلاوی رسوخ کرده را پیدا کنیم. فعلهای مرکب با ver-، be-، hin-، durch- و … (همانند po-، do-، na- و … در اسلاوی) احتمالا کامل نماها را به تصویر کشیده و فعلهای غیر مرکب در برابر ناقص نماها را به تصویر میکشند”. (استریتبرگ، 1891: 77)در نظر گریم، تنها شباهتهای قاعدهمند نبودند که او بین ستاکهای فعلهای پیشوندی اسلاوی و فعلهای پیشوندی مشتق شدهی دیگر زبانهای هند و اروپایی مشاهده کرد. با ارائهی جفتهایی همانند فعلهای ساده و مرکب، همان گونه که گریم میگوید، آنها به مانند نمود از هم تفاوت دارند. بسیاری از پژوهشگران (همانند ورکایل، 1972: 3) تفاوت میان فعلهای آلمانی jagen “دنبال کردن، شکار کردن” و erjagen “گیر انداختن، گرفتن” را در نظر گرفته اند. erjagen دلالت بر کنشی کامل شده، موفقیت آمیز دارد، در حالی که jagen این گونه نیست. ممکن است بتوان گفت jagten den Hirsch den ganzen nacht – آنها تمام شب به دنبال گوزن نر بودند، اما جملهی *sie erjagten den Hirsch den ganzen nacht- آنها تمام شب گوزن را به دام انداختند همانند ترجمهی آن نامعمول به نظر میرسد. استریتبرگ (1891، 1920) در بررسی پیشوند ga- در زبان گوتیک آن را به عنوان نمود کاملنما تشخیص می دهد. او برای نمونه دو فعل slepan-خوابیدن و gaslepan-به خواب رفتن (آغازی)، را ذکر میکند. اولی تداومی یا استمراریست، درحالی که دومی چیزی لحظهای یا آنی بوده که در دم رخ میدهد (تقریبا برابر گرفت خوابید در فارسی)، اگرچه ممکن است این عمل در مدت زمان فرض شده تکرار شود. در نتیجه استریتبرگ فعلهای کاملنما را “برآیندی” یا “تمام کننده” نام نهاد.فعل steigen-بالا رفتن نشان دهندهی هیچ برآیندی (نتیجه) نیست. میتوان از یک کوه بالا رفت (با فرض نرسیدن به قله)، اما فعل ersteigen-صعود کردن در واقع نشانگر نتیجه و برآیند است. در واقع صعود کردن در خود معنای رسیدن به برآیند (نقطهی اوج) را دارد. گرچه (شاید) خود فعل بالا رفتن در صورت کاربرد در جملهای همانند ادوارد هیلاری نخستین کسی بود که از کوه اورست بالا رفت، برابر فعل صعود کردن است. به هر روی، در برابر شباهت احتمالی معنای دو فعل بالا رفتن و صعود کردن، دومی نشانه دهندهی نقطهی اوج فعل (culmination point) است. استریتبرگ طبقه بندی فعلهای آلمانی را با نوع اسلاوی آنها یکی قلمداد می کند. برای مثال فعل غیر مرکب تداومی čitat-خواندن و lessen، در برابر نوع مرکب غیر تداومی آن pročitat-کامل خواندن و durchlesen.استریتبرگ (همان) این فعلهای غیرمرکب را تداومی (یعنی ناقصنما) و مرکب را غیرتداومی، لحظه ای، کامل کننده (یعنی کاملنما) میداند. او دسته دوم را به دو دستهی زیرشاخهای دیگر تقسیم می کند. فعلهای لحظهای همانند erschlagen-کشتن و کامل-تداومی همانند durchlesen-کامل خواندن (همهی یک متن را خواندن). در نظر او اگر تاکید کامل نماها تنها بر روی لحظهی کامل شدن و زمان نتیجه و برآیند باشد، لحظهای اند. با در نظر گرفتن این موضوع میتوان نتیجه گرفت که کاملنماها در این صورت چیزهای دیگر را نادیده میگیرند (یعنی توجه آنها به لحظهی کامل شدن و زمان نتیجه و برآیند است). در برابر کاملهای تداومی اهمیت و تاکید کمتری بر روی لحظهی کامل شدن دارند. ازین رو معنای فعلی این دسته، ترکیبی از یک عنصر تداومی و کامل است. بدین صورت جملهی ich lese durch-من در حال خواندن کل کتاب هستم را میتوان این گونه تعبیر کرد که من درگیر یک کنش تداومی از خواندن ام و به این عمل ادامه میدهم تا به نتیجه (پایان رساندن کتاب) برسم (1891: 70). در این جا استریتبرگ به این نتیجه میرسد که علاوه بر دو نمود متمایز ناقصنما و کاملنما، گروهی از فعلهای کاملنما، نه همهی آنها، تداومی هستند. (برای یادآوری: همهی فعلهای ناقص نما، تداومی اند). این تمایز تازهی او، بیشتر همانند نمود یونانی است تا اسلاوی، زیرا این تمایز به زمان (tense) پیوند میخورد و نه به یک تمایز ستاکی نظام مند. از نظر معناشناختی، این تمایز استریتبرگ بیشتر تمییزی را در نظر داشت که به صورت تلویحی توسط افلاطون و به صورت واضح از سوی ارسطو در متافیزیک (1952: 574) و جاهای دیگر (کنی 1963: 173؛ دوتی 1979: 52؛ مورلاتوس 1981: 193) تشخیص داده شده بود. سقراط در یون افلاطون (a530) دو پرسش را بیان میکند، ” و آیا تو رقابت کردی؟ (ēgōnizou در حالت ناقص). و آیا تو موفق شدی؟ (ēgōnisō در حالت کامل) (مورلاتوس 1981: 195، افلاطون 1961: 216). تمایز نمودی بین ناقص و کامل تنها به کامل شدن یا نشدن ربط ندارد، بلکه یک کنش (همانند ēgōnizou) میتوان در درازای زمان تداوم داشته باشد و کنشی دیگر (همانند ēgōnisō) تنها با زمان به اوج رسیدن سر و کار داشته باشد.متنی که بارها از متافیزیک ارسطو نقل شده قابل توجه است. او می گوید:
برای نمونه، در آن واحد ما میبینیم و دیده ایم، میفهمیم و فهمیده ایم، میاندیشیم و اندیشیده ایم؛ اما نمیتوانیم در آن واحد یاد بگیریم و یاد گرفته باشیم، یا تندرست شده باشیم و تندریست باشیم. ما خوب زندگی میکنیم و خوب زندگی کرده ایم، ما شادیم و شاد بوده ایم. (ارسطو 1933: 446)
او فعلی همانند اندیشیدن را کنشمند میداند و بر این باور است که در هر لحظه از اندیشیدن نتنها ما مشغول اندیشیدنیم، بلکه ما اندیشیده ایم. اما کنشی همانند یاد گرفتن از اندیشیدن متمایز است. زیرا هنگامی که ما مشغول یاد گرفتنیم، در واقع ما در حال یادگیری هستیم و هنوز یاد نگرفته ایم. او در این جا به نوع خود تمایز میان ایستا و پویا را به تصویر می کشد . ارسطو این تمایز را در دو واژهی kinesis و energeia بنا نهاد. kinesis “حرکت” یا “تغییر” است، و energeia “بودش/فعلیت”، “فرایند بودش” یا “کنشمند” است. تمایزی که ارسطو عنوان کرده بود بارها تفسیر شد و مبنای کار پژوهشگران برجستهی حوزهی نمود قرار گرفت. رایل (1949: 149) فرجامیهای به اوج رسیده همانند یاد گرفتن را، از کنشمندهایی که به اوج نرسیده اند همانند اندیشیدن، متمایز کرد. کنی (1963) تمایز دیگری بین ایستاها همانند دانستن و کنشمندها همانند اندیشیدن ارائه داد. تمایزی که وندلر (1957) ارائه کرد بین فرجامیها که در یک لحظهی خاص رخ می دهند (همانند پیدا کردن)، و تکاملیها (همانند یاد گیری زبان فرانسه به اندازهای که بتوان به آن سخن گفت) بود.دقیقا مشخص نیست که به چه اندازهای خود ارسطو تمایز این دو دسته را فهمیده است. کنی (1963: 173) kēniseis افلاطون را با “عملکرد” خود و energeiai را با “ایستاها” و “کنشمندها”ی خود همسان میداند. در دی آنیمو (1957: 96) ارسطو ekhein “داشتن” را از energein “فعال بودن” متمایز میکند. کنی (1963) این دو را به ترتیب با “ایستاها” و “کنشمندها”ی خود برابر میداند. ارسطو در اخلاق نیکوماخوسی (1934: 334) poiēsis “وادار کردن” را از prâksis “انجام دادن” متمایز میکند که به نظر میرسد به ترتیب با “عملکرد” و “کنشمند” کنی مشابه باشد.گرچه ارتباط این تمایزات با مقولههای زیرشاخهای استریتبرگ (1891) مبهم بوده اما قابل درک اند. به طور کامل خواندن چیزی یک “تکاملی” است؛ این کار زمان بر است اما از جهتی در یک لحظه کامل میشود. در سوی دیگر، یک فرجامی همانند پیدا کردن چیزی در جنگل صرفا (کاملا) در یک نقطه (لحظه) از زمان رخ می دهد. ازین رو نتنها استریتبرگ (1891) فرض درستی از تمایز نمودی اسلاوی دارد، بلکه او تقریبا نمود ارسطوی را نیز به درستی درک کرده است. (بینیک 1991: 144)در کنار دو مقولهی زیرشاخهای تداومی و کامل، استریتبرگ (1891: 72) نوع سومی از نمود پایهای را، به نام تکراری، ارائه میکند. فعل بلغارستانی کهن bivati-پی در پی زدن، ناقص اما تکراری است، در حالی که ubivati-پی در پی کشتن، کامل و تکراریست. در نتیجه استریتبرگ با یک معناشناسی کار میکند که به دوشاخگی سه پدیدهی پایهای مربوط است: کامل در برابر ناقص، تکراری در برابر غیرتکراری (تک رخدادی)، تداومی در برابر لحظهای (آنی).در نظام استریتبرگ، نشانههای ریختشناسی واژگانی نمایانگر تمایزات نمودی اند. در نتیجه، این تمایزات میتوانند در اصطلاحات معناشناختی یا ریختشناسی واژگانی تعریف شوند. برای یک نظریهی جهانی دومی از اهمیت حیاتی برخوردار است، زیرا در غیر این صورت مقایسه و تطبیق نمودها در زبانهای گوناگون یا تعریف نمودها در زبانی دیگر غیر ممکن میشود. در واقع استریتبرگ اساسا نه به دستهی فعلهای مشتق شده (یا صورت فعلها) علاقه مند بود و نه به مقولههای معناشناختی جهانی. میتوان استریتبرگ را در کل به عنوان کسی که به معانی مشتق شده از فعلها در متنهای خاص علاقه مند است، دید. این بدان معناست که میتوان مقولههای زیرشاخهای او را به عنوان معانی وابسته به متون تفسیر کرد. در زبانهایی که فاقد صورتهای تکراری مشخص اند، این احتمال وجود دارد که فعلها یا به صورت ذاتی تکراری باشند (همانند چهچه زدن) یا این صورت در یک شکل زمان (همانند کتک می خورد) یا بوسیله ی ویژگی وابسته به متن آشکار شود (توی تمام مدت روز گرفت خوابید).برخی از پژوهشگرانی که دنباله رو استریتبرگ بودند، انواع کنش را تعریف شده یا به بیان بهتر اساسا قابل تعریف میدانستند. آنها انواع کنش را برابر اصطلاحات ریختشناسی یا نحوی در نظر گرفته بودند، در حالی که گروهی دیگر آنها را کاملا برابر اصطلاحات معناشناختی درک میکردند. در نتیجه انواع کنش به دو شکل فهمیده میشد. هیچ کدام ازین دو، مطابقتی با مفهوم جدید نمود ندارند. نقطهی مرکزی مقالهی گودشه (1940) و پس آن گری (1957)، انواع کنش است. تفاوت آنها با دیگران (پیش از خود) آن بود که انواع کنش برای گری و گودشه معنایی همانند نمود نداشت.فرهنگ واژگان آلمانی دودن در جلد چهارم خود (Die Grammatik) انواع کنش (Aktionsarten) را این گونه تعریف می کند: ” انواع کنش…دربارهی شیوهای که ایستا [sein] و یا رخداد تحول پیدا میکند [sich vollzieht] سخن میگوید. به ویژه این موضوع بسته به شیوهی زمانی فرایند یک ایستا یا یک رخداد، و درجه، شدت یک رخداد است.” (گرب، 1966: 71)بنابراین انواع کنش شامل کامل با دو قسم زیرشاخهای میشود: (آ) فعلهای آغازی یا شروعی که با لحظهی ورود به یک ایستا سر و کار دارند، (ب) فعلهای برآیندی، ناقص یا تداومی، و تکراریها. فعلهای تشدیدی بیان گر شدت یک کنش اند.دربارهی مقولهی فعلهای تشدیدی باید گفت که اگر هم به فرض رابطهی اندکی با نمود داشته باشند، مشخص نیست که آیا معناشناسی شدت از دیگر صورتهای انواع کنش جدا است یا نه. در بسیاری از زبانها تمایزاتی همانند تشدیدیها، تفاوتی در ریختشناسی واژگانی و نحو از دیگر مقولهها همانند کامل بودن ایجاد نمیکند. (گرب، 1966). در واقع آن گونه که به نظر میرسد، انگیزهی اصلی گنجاندن شدت در زیر انواع کنش، نسبت واژگانی در جفتهایی همانند دو واژه ی آلمانی lachen-خندیدن و lacheln-با خودداری خندیدن، است.انواع کنش برای نشانههای ریختشناسی واژگانی خاصی بکار برده میشود. ازین رو فورسیث (1970: 20) گونههای انواع کنش یا آن چه او “فرایندی” می خواند را با پیشوندهای (مورد پایانی میان وند است) روسی مرتبط می کند:
آغازی zaplakat “گریان شدن” (این پیشوند کارکردی همانند پسوند en انگلیسی (که می تواند نمود آغازی را نشان دهد) در واژهای همانند soften دارد)جذب کنندگی zagovorilis “در گفت و گو ذوب شدن”تکیدگی poyest “چیزی برای خوردن داشتن”پایان رسیده dogoreli “خاموش شده”سرجمع prodelali “انجام شده”برآیندی dobudlis’a “موفق شدن در بیدار ماندن”تدوامی pospal “خوابیدن”همراهی podsvistyval “همزمان سوت زدن”کنش متناوب pokašlival “به طور ادامه دار سرفه کردن”تک رخدادی stuknut “یک بار کوبیدن”
همانند آن چه در فرهنگ واژگان دودن دربارهی فعلهای تشدیدی گفته شد، مشخص نیست که آیا شباهتهای این مقولهها دلالت بر شباهت معناشناختیست یا یک همانندی کارکردی (fucntional). به ویژه اگر بخوایم از نقطه نظر نمودی سخن بگوییم، دربارهی مقولههایی همانند جذب کنندگی، همراهی، تکیدگی، و شاید مقولهی سرجمع باید خاطر نشان کرد که، در حالی که این موارد به ما به نوعی میگویند که چگونه چیزی رخداده است، اما دقیقا چگونگی آن چه که اتفاق افتاده را بیان نمیکنند.تا این جا آن چه بیشتر مورد توجه قرار گرفت انواع فعلهای مشتق شده است. اکنون باید آکشنسارتها را از نقطه نظری دیگر مورد بررسی قرار داد، یعنی از نگاه معناشناختی. در این صورت فعلها ممکن است اشتقاقی باشند یا نباشند. این شیوهی نگریستن درست همان گونه است که مائوریس گرویسه در کتاب خود، “کاربرد خوب” (گولیان، 1979: 64) بکار میبرد. گرِویسه نمود را تقریبا همانند فرهنگ واژگان دودن تعریف می کند، اما مفهوم بسیار مهمی به نامهای “فاز” یا “مرحله” ارائه می دهد. او می گوید:
نمود یک فعل، ویژگی کنشی است که از نظر تحول خود مورد بررسی قرار میگیرد؛ بررسی که از زاویهای خاص پیشرفت (“فرایند”) آن کنش را مینگرد، نشانهی یک مرحله در این “فرایند” در پیشرفت آن کنش است؛ به طور خلاصه، شیوه یا راهی که کنش فرض شده در کل یک مدت زمان یا بخشی از آن قرار میگیرد.
اما نگرش حقیقی (actual) به نمودها و نمونههای خاص آن، نشان میدهد که همچنان ثباتی در این که در چه اندازه در این اصطلاحات معنا به عنوان نمود به حساب میآید، وجود ندارد. به هر روی، حداقل دیگر صورت معیار و سنجه نیست، و جنبشی فرای خود فعل به باهمآیی نحوی شکل میگیرد. این حرکت، تفاوت مهمی نسبت به آن چه فرهنگ واژگان دودن در جلد چهارم خود تعریف کرده، دارد. بدین صورت که انواع کنش را به عنوان عبارات و اصطلاحات در معنای کلی بررسی نمیکند، بلکه به عنوان شیوهای برای دسته بندی فعلها در نظر میگیرد. برای بهتر درک شدن مطلب پیشین، شنا کردن یک “کنشمند” است، درحالی که عرض استخر را شنا کردن یک “تکاملی” است.
نمود لحظه ای: la bombe eclate “بمب منفجر می شود”نمود تدامی: je suis en train de lire “من در حال خواندن ام”نمود آغازی، شروعی: il se met a rire “شروع کرد به گریستن”نمود تکراری: je relis la letter “نامه را دوباره خواندم”نمود استمراری: il ne fait que rire “اون کاری بجز خندیدن نمی کنه”نمود کامل: j’ai trouve “پیدا کرده ام”نمود ناقص: je chercheune solution “به دنبال یک راه حل هستم”نمودی که نشانگر آینده ی نزدیک است: il va lire “قصد خواندن دارد”نمودی که نشانگر گذشته ی نزدیک است: je viens de le voir “چند لحظه پیش دیدمش”
گولیان (همان: 74) نمود پایانی را میافزاید. او برای نمونه crediter “بیاعتبار ساختن” را ذکر میکند (نمودی پایانی که در برابر نوع آغازی accrediter-معتبر شدن قرار دارد).آن چه این مقولهها در اشتراک دارند نه شباهت قاعده مند است و نه همانندی در طبقه بندی آنها. برخی از آنها با مقولههای واژگانی سر و کار داشته (relire-دوباره خواند در برابر lire-خواندن)، برخی دیگر با باهمآیی نحوی با صورتهای زمانی (je suis en train de lire-در حال خواندنم در برابر je vais lire-قصد خواندن دارم). بیشتر ازین چیزهایی که گفته شد، آنها دارای ویژگی مبهمی هستند که با تمایز زمانی (time) سر و کار دارد. تمایزی که اساسا زمان دستوری نیست.این تمایز بویژه با مراحلی سر و کار دارد که در آن کنش پیشرفت میکند. آیندهی نزدیک رخدادی را در نظر میگیرد که نزدیک به انجام شدن است، آغازی مربوط به رخدادیست که شروع شده، استمراری رخدادی که استمرار رخداد را در نظر گرفته، پایانی به رخدادی که به نتیجه رسیده، و گذشته نزدیک به رخدادی که چند لحظه پیش اتفاق افتاده مربوط است (گیلامه 1929، 1965؛ جوس 1964).روشن است که انوع کنش (modes d’action) گرویسه، فرایندیهای فورسیث، و تا اندازهای انواع کنش استریتبرگ تقریبا با نمودهای اسلاوی و یونانی متفاوت اند و تفاوت بسیار زیادی را نیز ایجاد میکند. شیوههای متفاوت گستردهای در گسترش مفهومی که استریتبرگ از نمود ارائه کرد بوجود آمد. به ویژه از سوی پژوهشگرانی که پس از استریتبرگ موجب برداشتهای منفی دربارهی نظریهی نمودی شدند. در این میان میتوان از یسپرسن نام برد. یسپرسن (1924: 286) متوجه شد هنگامی که پژوهشگران شروع به یافتن شباهتهایی (در هر اندازه ای) در تمایزات نمودی اسلاوی دیگر خانوادههای زبانی کردند، گاهی اساسا و گاهی نسبتا روشن و آشکار، هر یک از آنها به عنوان یک قانون، به صورت جزی یا کلی نظامهای ارائه شده از سوی پیشینیان استریتبرگ را رد میکنند. بنابراین میتوان پیشنهاد فهرست بلند پایهای از اصطلاحات را محتمل دانست، که برخی از آنها تقریبا به راحتی قابل فهم نیستند.او خاطر نشان میکند که هر یک از تمایزات پیش رو از سوی برخی (یا دیگر) پژوهشگران نمودی خوانده شده است:
آ. تمایز زمانی میان آئوریست و ناقصب. تمایز میان فعلهای نهایی و غیر نهایی (conclusive/unconclusive)پ. تمایز میان تداومی یا پایدار و نقطهای و گذرات. تمایز میان پایان یافته و غیر پایان یافته (fnished/unfinished)ث. تمایز میان آن چه تنها یک بار رخ داده است، و رخداد یا کنش عادتی یا تکراریج. تمایز میان ثبات (داشتن) و تغییر (گرفتن)چ. تمایز برطبق دلالت ضمنی بر نتیجه یا نبود این دلالت. فعلهای مرکب آلمانی با er- بیشتر اوقات برآیندی اند.
او سخن خود را با پیشنهادی به پایان میبرد. او پیشنهاد میکند که اصطاحاتی همانند کامل نما و ناقص نما به فعلهای اسلاوی محدود شوند، در این صورت آنها معنای معین داشته و میتوان به صورت جهانی به کار برده شوند. او به تلقی استریتبرگ از پیشوند ga- در گوتیک به عنوان نشانهی نمود کامل نقدی نوشته و با نمونههایی که میآورد منظور خود را بیان میدارد؛ پیشوند ga- در مورد gaswalt- مرده بود نشان دهندهی کامل شدگیست، نشان دهندهی تغییر حالت در نمونهی gaslepan- گرفت خوابید، و نشانگر دست یابی در gafraihnan- یادگیری با پرسیدن است. به همین ترتیب ورکویل (1972: 6) اثر استریتبرگ دربارهی نمود (همانند کتاب 1891) را مبهم در تعریف و سردرگم کننده از نظر واژه شناسی توصیف میکند و در ادامه یادآور میشود که کار استریتبرگ ناکافی بودن نظریهی معناشناختی اشاره شده در بررسیهای مربوط را آشکار میکند. یکی از پیچیدگیهای اصلی این است که با فرض گوناگونی زبانها، روشن نیست که آیا یک دسته مفاهیم جهانی که به یک اندازه برای همه بکار رود، وجود دارد. ممکن است بکار بستن نادرست مفاهیم از یک زبان به زبان دیگر آنها را بیمحتوا نشان دهد، در حالی که کاربرد ناکافی طبقه بندیهای جهانی، طبقه بندی خاص یک زبان را بیمعنا نشان دهد.با این تفاسیر، آیا طبقه بندی قاعده مند، یا معناشناختی که کسی بتواند پدیدهی یک زبان خاص را به مقولههای جهانی پیوند دهد وجود دارد؟ و آیا میتوان طبقه بندیهای خاص را بدون در نظر گرفتن نظامهای کلی زبانها به هم پیوند داد؟ آیا نمود ناقص یونانی همانند ناقص اسلاوی است؟ اگر چنین باشد چگونه این مهم را میپذیریم و منظور ما ازین حرف چیست؟اندیشههای گوناگونی در زمینهی پرسشهای گفته شده وجود دارد. زندوورت (مک کوارد، 1978: 8) با دیده شک به این موضوع مینگرد. او ادعا میکند حقیقت این است که یا نمود در دستور زبان انگلیسی به طور نظاممند نشان دار شده نیست یا واژگان می توانند به عنوان یک موضوع برای برون داشت “نمود” از طبقه بندیهای دستور زبان انگلیسی بکار روند. هولت (1943: 12) به عنوان یک ساختارگرا مقایسهی نظامها را به صورت کلی بر میگزیند. او میگوید این شیوه بهتر از دید جزیی بر عناصر است. برای بهتر فهمیدن نظر او به ادامهی ادعای او میپردازیم. هولت میگوید مفهوم نمود به هیچ وجه به صورت شیوهای اقتباسی تعریف نمیشود، و در نتیجه تعریف تفاوتها در زبانها با نمودهای متفاوت غیر ممکن است. او بر این باور است که نخستین کاری که میبایست انجام گیرد بررسی صورتهای نمود در این زبانهاست؛ بررسی پی در پی نظامهای متفاوت برای جلوگیری از قیاسهای نابهنگام لازم خواهد بود.همان طور که بینیک (1991) خاطر نشان میکند مشکل اینجاست که به نظر میرسد نه معناشناسی نمود و نه ریختشناسی واژگانی (صرف) نمود و نه نحو آن، بتوانند از زبانی به زبان دیگر به خوبی انتقال پیدا کنند. کاهش شباهتهای قاعده مند و قیاس مطلق برروی معنا نیازمند نظریهی معناشناسی نمود است، اما تا آن جا که بسیاری ازین بررسیها و نقدها شکل گرفته اند، هیچ نظری که حتی از این سخن بگوید که جایگاه طبقه بندیهای معنایی مربوط کجاست نشده، و درنتیجه آن چه برای عنوان “نمود” تعیین شده، گوناگونی و تفاوت در مفاهیمی است که برای آن فرض شده است. در حداقل ترین صورت فرض شده، واضح است که نمود نوع اسلاوی همانند نمود ارسطویی نیست. اشتباه استریتبرگ در این بود که تلاش میکرد این دو، یعنی نمود اسلاوی و نمود ارسطویی را با هم در یک آرایش از نمودها ترکیب کند. همچنین باید یادآور شد که به طور مشخص مفهوم انواع کنش (aktionsarten) و انواع کنش (modes d’action)، آن گونه که یا بر مبنای قاعده مندی و یا پایهی زبانشناختی گسترش پیدا کرده، از هم متمایز است. نمود، نمود ارسطویی، و انواع کنش پدیدههای متمایزی هستند. اگرچه خاطر نشان میشود که این پدیدهها بر روی تاثیر متقابل دارند. (بنیک، 1991: 148)نمود پدیدهای دستوری است (منظور دستور زبان است). کم و بیش ممکن است هر فعل اسلاوی یا ستاک کامل نما داشته باشد یا ستاک ناقص نما. این مقوله، یک طبقه بندی اجباری در فعلهای اسلاوی است. چنین طبقه بندی، نظام زمان و نمود اسلاوی را فرا میگیرد و بر آن سایه میافکند. اما نمود ارسطویی و انواع کنش در برابر نمود اسلاوی، واژگانی اند. این دو، یعنی نمود ارسطویی و انواع کنش به دستههای افعال یا اصطلاحات وسیع تری متعلق اند. با استفاده از واژه شناسی استریتبرگ، تفاوت میان تداومی و تدوامی-کامل، یک تفاوت دستوری نیست، یک ناهمسانی اجباری نیز نبوده؛ این تمایز میان این دو صرفا مربوط به آن است که یک فعل یا باهمآیی با یک مقوله هماهنگی دارد، یا در یک طبقه بندی دیگر گنجانده میشود.اگر نمود به عنوان گزینشی “شخصی” تا آن جایی که گوینده در نظر دارد به حساب آید، نه نمود ارسطویی و نه انواع کنش “شخصی”اند. ممکن است دو واژه ی čital و pročital وضعیتی یکسان را توصیف کنند، اما به اطمینان میتوان گفت که تفاوت بزرگی بین خواندن و کامل خواندن وجود دارد که به راحتی میتوان آن را درک کرد. در مورد دو جمله ی je viens de lire – من خوانده ام و je suis en train de lire – من در حال خواندن هستم وضعیتی همسان را تداعی نمیکنند. به همین ترتیب دو فعل jagen “دنبال کردن، شکار کردن” و erjagen “گیر انداختن، گرفتن” که پیشتر آنها را در دو جمله نشان داده شد همین وضعیت را دارند.چنین تبعیضی پرسشهای پرشماری را بدون پاسخ میگذارد. به ویژه پرسشهایی همانند چگونه معانی خاص به صورت تلویحی یا واضح توسط نشانههای انواع کنش بیان میشوند؟ معانی که توسط صورتهای نمود افعال صورت تلویحی یا واضح بیان شده اند، و معنای که توسط اصطلاحاتی که به طبقه بندیهای مختلف انواع کنش تعلق دارند چگونه به هم ربط داده می شوند؟ سطح مناسب تعمیم در هر مورد چیست؟ و چه اندازه این مقولههای گوناگون جهانیاند.با نگاهی به گذشته، بررسی نمود تا هنگامی که پژوهشگران در شناخت این که نمودها، همانند زمانها (tense)، یک نظام را شکل می دهند شکست خوردند، محکوم به فنا بود. تنها در سدهی بیستام، با ورود ساختار گرایی، نمود شناخته شد. نظریهی تضادها که از آثار ساختارگرایان و زبان شناسان مکتب پراگ سرچشمه گرفت پیشرفت شگرفی در فهم و شناخت نمود ایجاد کرد. در این میان از ساختارگرایان می توان سسور و بالاتر از همه ی اینها جیکبسن را نام برد.ساختارگرایی اعتقاد دارد که زبان شناسی میبایست ساختارهای زبانها را مطالعه کرده و زبانها را بر حسب ساختار تحلیل کند تا نقشها/کارکردهای (function) آن. برای نخستین بار سسور (1966) تمایز مهمی را بین دال (signifier)، نشان گر یا دلالت گر و مدلول (signified)، نشان دار یا دلالت شونده، ایجاد کرد. اما آن چه از اهمیت بیشتری برخوردار بوده، تاکید او بر این نکته است که ساختارهای زبانها در نظامها سهیم اند، و معانی بخشهای خاص به جایگاههای آنها در نظام نشانهها بستگی دارد؛ این طرز نگاه با شیوهی ذره گرایانه که به موارد، جداگانه نگاه میکرد کاملا در تضاد بود.در نظر سسور ، زبان به عنوان نظام متشکل از “صورت، نه مفهوم(substance)” بود (رابینز، 1979: 201). ارزش یک نشان زبان شناختی، از جایگاه آن در نظام کلی جدا نیست. برای نمونه یک اسم مفرد انگلیسی معنای مشابهی با نوع چینی آن ندارد، زیرا در زبان انگلیسی به اجبار اسمهای جمع در تضاد با اسمهای مفرد قرار میگیرند، در حالی که در زبان چینی این چنین نیست. در سطح محتواها، یا کاربردها، وجود یک اسم در زبان چینی شاید به طور دقیق اطلاعات مشابهی با همتای انگلیسی خود را انتقال دهد، اما در سطح معانی این دو با هم فرق دارند.با در نظر گرفتن podumali در روسی و حتی ترجمهی درست آن در انگلیسی they have thought در متن خاص نمی توان این دو را برابر دانست، زیرا زبان روسی زمان کاملی ندارد که از زمان گذشته (preterite) متمایز باشد. همچنین زبان روسی توانایی این را که کامل غیر گذشته انتقال دهندهی مفهوم آینده داشته باشد را ندارد، یعنی صورتی که زمان آینده را تشکیل دهد نداشته؛ ازین رو حال کامل در آن وجود ندارد. (بینیک، 1991). هولت (1943: 31) مینویسد که آئوریست یونانی اغلب با فعلهای کامل نما قیاس شده اند. او این قیاس را روش درستی نمیداند، زیرا به باور او باید این مقایسه باید با نظام به عنوان یک کل انجام شود. روپرِز (1954: 34) به همین شکل پیشبینیهای پژوهشگرانی همانند کورتیوس در مورد رابطه ی آئوریست یونانی و کامل نما در اسلاوی را نقد میکند. او همچنین بر شیوهی نظام مند ساختارگرایانه پافشاری میکند. برای او ارزش آئوریست تنها بر حسب نظام زبان یونانی به عنوان یک کل قابل تعیین است و در برابر کامل نما در زبان اسلاوی نیز بستگی به آن دارد که نظام زبان اسلاوی را به عنوان یک کل در نظر بگیریم. ازین رو تنها هنگامی مقایسه معنای خود را دارد که برحسب قیاس دو نظام باشد، نه عناصر جداگانهی آنها.سسور دقیقا تعریف خود را از معناها مشخص نکرد، علاوه بر این شاید رابطهای که میان نشانهها و محتوای آنها وجود دارد نیز نا مشخص ماند. همان گونه که هولت (1943: 23) میگوید تنها کرانهای میان اصطلاحات توسط تضادهای زبان شناختی نشاندار شده اند، و محتوا در نظر گرفته نشده است.در نظر زبان شناسان مکتب پراگ و آنهایی که پیروشان بودند، ساختار نظامهای زبان شناختی برپایهی تضاد دو عنصر اولیه ساخته شده است، که جفتهای متضاد نام دارند . طبقه بندیهای معنایی برحسب مشخصههای متمایز معناشناختی جفتی (دوتایی) تعریف می شوند (وو، 1975: 440). از یک دسته ازین تضادهای اولیه، میتوان ساختارهای پیچیده تر را ساخت، و در کل، نظام n2 عنصر میتواند n تا جفت متضاد بسازد. ازین رو برای ساختار واژههای انگلیسی man، woman، boy، girl (4 تا، یعنی 22) ما تنها نیاز به دو مشخصه داریم، دو مشخصهای که میان مرد/زن و جوان/غیرجوان تمایز ایجاد کند.در زبان انگلیسی تضاد میان مرد/زن نظام مند است. این تضاد در ضمایر he و she و تفاوتهای همیشگی معنایی جفتهای پیش رو به تصویر کشیده می شود:
man womanboy girlson daughterbrother sisteruncle auntfather mother
افزون بر این، به صورت قاعده مند توسط پسوندهایی همانند -ess، -ix مشخص میشود. همانند:
host hostesslion lionesssculpture sculpturesaviator aviatrixexecutor executrix
به همین حالت گونههای جوان (این واژه در این جا برابر بالغ است) به صورت نظام مند از گونههای بزرگ تر دستهی خود جدا می شوند:
man boywoman girlbear cubdog pupcat kitten
تنها گاهی این تمایز به پسوندهایی همانند -ling و -let نشان دار میشوند:
duck ducklinggoose goslingpig pigletgoose goslet
واژهی پسر میتواند در نظام زیرشاخهای اصطلاحاتی که به انسان اشاره دارند تعریف شود. این نظام زیرشاخهای خصوصیتهای مردانگی (نرینگی) و جوانی را دارد. تاکید بر این که نظام تضادها با محتواها سر و کار ندارد از اهمیت زیادی برخواردار است. این نظام (تضادها) به وضوح به معنای پسر برای تخصیص مشخصههای “مذکر” و “جوان” و حتی در نظام اصطلاحاتی که متعلق به نوع آدمی است، نمیپردازد. (به جای واژهی “اصطلاح” در این جا میتوان از خود “واژه” استفاده کرد، اما قصد من از این کار نشان دادن هرچند جزیی ویژه بودن و طبقهای بودن موارد بود.)تضاد جوان و گونهها در کل، همانند تضاد میان مذکر و مونث نیست. تضاد مذکر و مونث یک تضاد از نوع نقیض است؛ اگر چیزی مذکر باشد به صورت خودکار مونث نیست. اما اگر چیزی دختر باشد، دقیقا میتواند زن باشد.تضاد میان مذکر-مونث “هم ارز” است. این تضاد دو ازش برابر و اختصاصی دارد، درحالی که دستهی جوان و گونهها در کل “نا هست ساز” اند (واژه ی ناهست ساز ترجمهی مفهوم privative بوده نه ترجمه خود واژه که واروساز است)؛ نمیتوان زن (woman) یا اردک را به عنوان بالغ تعرف کرد، زیرا دخترها زن و جوجه اردکها اردک اند. در حالی که دختر “جوان” را نشان می دهد، زن در معنای کلی خود نمیتواند سن را مشخص کند. تضاد دستههای جوان و گونهها، ناهست ساز اند، یعنی یک اصطلاح جلوی اصطلاح دیگر را نمیگیرد (یعنی “هم ارز” نیستند). (بنیک1991)در بسیاری از زبانها شمار مفرد و شمار جمع در تضاد هستند. برای نمونه همهی اسمها در لاتین یا مفرد اند مانند globus “توپ” یا جمع اند globi “توپها”. هر تعداد، نشانهی خود را داراست؛ -us و -i تنها در شمار با هم متفاوت اند، اولی اسمهای خاصی را مفرد کرده و دومی آنها را جمع میکند.این نوع تضاد با پایانههایی که نشان دهندهی گونههای جوان در جانوران در زبان انگلیسی است، فرق دارند. در زبان انگلیسی نشانهای برای گونهی جوان وجود دارد، اما برای نشان دادن گونههای بالغ چیزی نیست. از آن جایی که duckling یک duck است در واقع اصطلاحی به تنهایی برای بالغ وجود ندارد. در حالی که duckling میتواند قطعا به عنوان “جوجه اردک” تعریف شود، بهترین حالتی که برای خود duck میتوان در نظر گرفت (با توجه به متضاد معنایی آن یعنی جوجه اردک) یک اردک (duck) است. این یعنی همان گونه که ضمیر they چیزی از جنس به ما نمی گوید و you از شمار (شمار میان دوم شخص مفرد و دوم شخص جمع)، duck نیز چیزی از سن انتقال نخواهد داد.معمولا این نوع نگاه به عنوان رابطهی متضاد تفسیر نمیشوند، بلکه به عنوان یک ناهستساز تعبیر خواهند شد. باید در نظر داشت که “غیر، نا” در معنای واژهی privative به معنای تضاد تعبیر نشده بلکه به معنا “عدم وجود” است. این بدین معناست که نا-جوان بودن یک duck، متضاد جوان بودن duckling نیست، اما صرفا عدم نشان سنی را به تصویر میکشد؛ یعنی بجز جاهایی که جوان بودن تاکید میشود، اصطلاح کلی (duck) بکار میرود. شاید دلیل این نوع تفسیر این باشد که اصطلاح کلی میتواند برای اشاره به نوع جوان بکار رود، اما عکس این موضوع درست نیست، یعنی عبارت -mature ducklingجوجه اردک بالغ نمیتواند برای اشاره به اردک بالغ (adult duck) بکار رود.روپرز (1954: 14) در تحیل خود از یونانی، از جیکبسن پیروی میکند. او چنین فرض میکند که همهی تضادهای دستوری ناهستساز هستند و نیاز به نوع هم ارز را در دستور زبان رد میکند. جیکبسن (1932) در مقالهی Struktur تلاش میکند که نظامی از زمانها و نمودها برای فعلهای روسی بنا کند به طوری که کاملا بر اساس تضادهای ناهستساز باشد.در یک تضاد ناهستساز، یکی از جفتها که به صورت مثبت تعریف شده، به وضوح نشان دار است. این نشان دار بودن یا با یک نشان دار کنندهی (نشان گذار) ریختشناسی واژگانی انجام میشود یا یک نوع نحوی آن.ازین رو این عضو از تضاد “نشان دار” خوانده میشود. عضو دیگر از تضاد که نشان دار نیست به طبع “بینشان” خوانده می شود. فرض کلی این است که نشان گذارها به طور کلی بازتابانندهی تضاد در معنا هستند، و این تضادها در معنا به صورت کلی در نشان گذارهای واضح بازتاب داده می شوند. به هر روی، اگرچه رابطهی معناشناختی خواه نشان گذار واضح حضور داشته باشد یا نه، به همان شکل باقی میماند، تضاد معناشناختی لزوما همیشه بصورت واضح نشان دار نمیشود.با یک تعمیم معنایی، “نشان دار” برای آن عضوی از تضاد به کار میرود که به صورت معناشناختی مشخص بوده، و “بینشان” برای آن عضو بکار میرود که نامشخص باشد، حتی در زمانی که هیچ نشان گذار مشخص و واضحی وجود نداشته باشد. برای درک بهتر puppy-توله سگ عضو نشان دار تضاد puppy/dog است، اگرچه این تضاد شامل هیچ نشان گذار واضح نبوده و از نظر ریختشناسی واژگانی با اصطلاح کلی تر رابطه ندارد.
قیمت: 10000 تومان متن کامل در سایت homatez.com