
– پول، وظیفه حقه بازی را به عهده میگیرد؛ که ارزشی زیادتر از ارزش واقعی به دست میآید. (همان منبع)
« لذا کوشش مارکس بر این است که نشان دهد که کار، توسط سرمایه استثمار می شود.ارزش لازم به صورت مزد به کارگر داده میشود و ارزش اضافی به صورت سود برای کارفرما باقی میماند. ارزش لازم معادل هزینه حداقل معیشت کارگری است، اما این حداقل را وضعیت اجتماعی تعیین میکند.» (پولادی، ۱۳۸۳،۱۹۰)
ارزش اضافی
ــــــــــــ = نرخ بهرهکشی
ارزش لازم(مارکس،۱۳۸۶)
در روند رشد سرمایه و بازتولید آن، مارکس مراحلی مانند تجمع، انحصار و تمرکز را تشریح میکند. سرمایه تولیدی از آغاز دو بخش دارد: ثابت و شناور (ناپایدار). سرمایه شناور است که کار را به استخدام میگیرد (با تمایز میان کار مجرد و کار مشخص، کار مولد و غیرمولد). با ارزشی که بر اثر کار (یک نیروی اجتماعی) پدید میآید و به صورت کالا مجسم میشود، یک “ارزش اضافی” بر میگردد که سرمایه را باز هم فربهتر میکند. مارکس شکلهای گوناگون ارزش افزوده یا اضافی را به صورت مفصل و فنی توضیح میدهد. . (مارکس، ۱۳۶۳)
۲-۱-۲-۳٫ سرمایه
سرمایه از دو قسمت سرمایه متغیر و ثابت تشکیل میشود:
– سرمایه متغیر(v) ؛ همان مولّد ارزش اضافی است؛ که برای پرداخت دستمزد اختصاص دارد.
– سرمایه ثابت (c) ؛ بقیه سرمایه که برای تولید به کار گرفته می شود.
اهمیت این تقسیمبندی در این است که سرمایه ثابت، به هیچ عنوان مولّد ارزش اضافی نیست. به همین علّت سرمایه را عقیم یا مرده نام نهادند. بنابراین نسبت c به v هرچه بزرگتر باشد، نرخ سود کمتر خواهد بود و به عکس. (همان منبع)
۲-۱-۲-۴٫ جریان کالا
مارکس معتقد است در نظامهای قبل از سرمایهداری، هدف از تولید و فروش کالا رفع نیاز بوده و گردش “کالا -پول -کالا ” جریان دارد و هیچگونه ارزش اضافیای تولید نمیشود. ولی در نظام اقتصاد سرمایه، هدف از تولید کسب سود است نه رفع نیاز و لذا جریان “پول -کالا -پول” حاکم بوده و از گردش آن ارزش اضافی تولید میشود. مبنای فکری این نظریه همان تفکیک اقتصاد طبیعی و اقتصاد پولی توسط ارسطو است. (همان منبع)
۲-۱-۲-۵٫ کاهش نرخ سود
سود در نظام اقتصاد سرمایهداری دائما رو به کاهش است. چرا که در این نظام، پیشرفت تکنیک؛ کارآفرینان را مجبور می کند، به خاطر رقابت، سرمایه ثابت را جایگزین سرمایه متغیر کنند. به این ترتیب سرمایه متغیر که تنها منبع ارزش اضافی است، دائما کاهش می یابد. (همان منبع)
۲-۱-۲-۶٫ نیروی کار
به عقیده او نیروی کار در سه مرحله خود را می نمایاند: ۱- تعاون؛ این روش نسبت به کار فردی پیشرفت بارزی دارد ولی مقدمه سرمایهداری است.
۲- تقسیم کار؛ گرچه کارگر را به صورت آلت بی ارادهای درآورده ولی مستلزم به وجود آمدن سازمان صحیح کار و مقدمه هایی برای جامعه سوسیالیستی است.
۳- تمرکز نیروی کار همراه با به کار بردن ماشین؛ که کارگر را از هر نوع تخصص به دور داشته و مطیع دستگاه ها مینماید. (مارکس،۱۳۸۶)
۲-۱-۲-۷٫ زیربنا و روبنای جامعه
مارکس در مقدمه مبانی نقد اقتصاد سیاسی چنین میگوید:
« انسانها در تولید اجتماعی خود وارد مناسبات یا روابط معینی با یکدیگر میشوند که گریزناپذیر و مستقل از آنهاست. این روابط که روابط تولید نامیده میشوند با مرحله معینی از رشد و تکامل نیروهای مادیِ تولید تناسب دارد. »(مارکس،۱۳۸۶)
این ساختار اقتصادی زیربنای جامعه است که روبنای سیاسی و حقوقی بر روی آن ساخته میشود. به عبارت دیگر از نظر مارکس، صورتبندی اقتصادی- اجتماعی جامعه شامل یک زیربنا و یک روبناست.
«زیربنا یا همان ساختار اقتصادی جامعه شامل: الف) نیروهای مادی تولید ب) روابط تولیدی است. بر این زیربنا یا به تعبیری ساختار اقتصادی، روبنایی پدید میآید که شامل آگاهی اجتماعی، سیاسی و حقوقی است.» (پولادی،۱۳۸۳، ۱۸۴)
وی فرهنگ، سیاست، ایدئولوژی و مذهب را هم جزو رو بنا و اقتصاد را زیر بنای جامعه و شکل دهنده رو بنا میداند. از دیدگاه مارکس نیروهای تولیدی در رابطه انسان با طبیعت شکل میگیرند و رابطه انسان با انسان روابط تولیدی را سامان میدهد. رشد و تحول نیروهای تولیدی باعث تغییر و دگرگونی در روابط تولیدی میشود و این، تغییر در “شیوه تولید” را در پی خواهد داشت. (مارکس ،۱۳۸۶)
تغییر در شیوه تولید یعنی شکلگیری انقلاب واقعی در جامعه. پس تحول نیروهای تولیدی و اقتصادی از دیدگاه مارکس عامل انقلاب در جامعه است. این تغییر و انقلاب در زیر بنا منجر به تغییر در روبنای جامعه هم میشود. یعنی هرگونه دگرگونی در اقتصاد باعث دگرگونی در فرهنگ، سیاست، ایدئولوژی، مذهب و آگاهی اجتماعی خواهد شد.
از منظر مارکس اگر چه پدیدههای تاریخی حاصل تأثیر و تأثر عوامل گوناگون هستند، اما در تحلیل نهایی، همه این عوامل “متغیر وابسته” و فقط عامل اقتصادی “متغیر مستقل” میباشد. کل روابط تولیدی، یعنی آن روابطی که انسانها ضمن کاربرد مواد خام و فنون موجود برای دستیابی به اهداف تولیدیشان با یکدیگر برقرار میسازند، همان بنیادهای واقعیاند که رو ساختار فرهنگی کل جامعه بر پایه آنها ساخته میشود. روابط حقوقی و صورت دولت نیز ریشه در اوضاع مادی و اقتصادی زندگی دارند.(همان منبع)
در این رهیافت، روابط اجتماعی که مردم از طریق اشتراک در زندگی اقتصادی با یکدیگر برقرار میسازند، اهمیت درجه یک دارد. شیوه تولید اقتصادی که در روابط میان انسانها خود را نشان میدهد، مستقل از هر فرد خاصی است و تابع ارادهها و اهداف فردی نیست.
۲-۱-۲-۸ . شیوه های تولید
پس از مرحله آغازین کمونیسم اولیه، مارکس چهار شیوه تولید عمده و پیاپی را در تاریخ نوع بشر در نظر گرفته بود: تولید آسیایی، باستانی، فئودالی و بورژوایی. هر یک از این شیوههای تولید از رهگذر تناقضها و تنازعهای پرورده در دل نظام پیشین پدید میآیند. تنازعهای طبقاتی ویژه هر تولید خاص، به پیدایش طبقاتی میانجامند که دیگر نمیتوانند در چارچوب نظم موجود منافعشان را تأمین کنند؛ در این ضمن، رشد نیروهای تولیدی به آخرین حدود روابط تولیدی موجود میرسد.
هرگاه که چنین لحظه ای فرا رسیده باشد، طبقات جدیدی که باز نماینده اصل تولیدی نوینیاند؛ شرایط مادی مورد نیاز برای پیشرفت آینده را میآفرینند. به هر روی روابط تولیدی بورژوایی،آخرین صورت تنازع در فرا گرد اجتماعی تولید است. هر گاه که این آخرین نوع روابط تولید متنازع از سوی پرولتاریای پیروز برانداخته شود، ماقبل تاریخ جامعه بشری به پایان خواهد رسید و اصل دیالکتیکی که بر تکامل پیشین بشر حاکم بود، دیگر از عملکرد باز خواهد ایستاد و در روابط انسانها، هماهنگی، جانشین ستیزه اجتماعی خواهد شد. (مارکس ،۱۳۸۶)
۲-۱-۲-۹٫ طبقه، آگاهی طبقاتی، نبرد طبقاتی
طبقه به مجموعهای از اشخاص گفته میشود که در سازمان تولید، کارکرد یکسانی دارند. طبقات جدید از دیدگاه مارکس، مالکان قدرت کار، مالکان سرمایه و مالکان زمین هستند که منبع درآمدشان به ترتیب عبارتند از: دستمزد، سود و اجاره زمین.تقسیم جامعه به طبقات، جهانبینی سیاسی، اخلاقی، فلسفی و مذهبی گوناگون را پدید میآورد، جهانبینیهایی که روابط طبقاتی موجود را بیان میکنند و بر آن گرایش دارند که قدرت و اقتدار طبقه مسلط را تحکیم یا تضعیف می کنند.
نظریه طبقاتی مارکس بر این باور است که؛ تاریخ جوامعی که تاکنون موجود بودهاند، تاریخ نبردهای طبقاتی است. بنا براین نظر، جامعه بشری همین که از حالت ابتدایی و به نسبت تمایز یافتهاش بیرون آمد، پیوسته منقسم به طبقاتی بوده است که در تعقیب منافع طبقاتیشان با یکدیگر برخورد داشتهاند. (مارکس ، ۱۳۶۳)
به نظر مارکس، منافع طبقاتی و برخورد قدرتی که همین منافع به دنبال میآورند، تعیین کننده اصلی فراگرد اجتماعی و تاریخی هستند. تحلیل مارکس پیوسته بر این محور دور میزند که چگونه روابط میان انسانها با موقعیتشان در ارتباط با ابزارهای تولید شکل میگیرند؛ یعنی این روابط به میزان دسترسی افراد به منافع نادر و قدرتهای تعیین کننده بستگی دارند. وی یادآور میشود که دسترسی نابرابر به این منابع و قدرتها در همه زمانها و شرایط به نبرد طبقاتی مؤثری نمیانجامد؛ بلکه مارکس تنها این نکته را بدیهی میداند که امکان درگیری طبقاتی در ذات هر جامعه تمایز یافتهای وجود دارد زیرا که چنین جامعهای میان اشخاص و گروههایی که در درون ساختار اجتماعی و در رابطه با ابزار تولید پایگاههای متفاوتی دارند، پیوسته برخورد منافع ایجاد میکند.
کارل مارکس در پیشگفتار کتاب سرمایه، چنین مینویسد که در نظام سرمایه داری با افراد تنها به عنوان تشخص مقولههای اقتصادی و تجسم روابط و منافع ویژه طبقاتی سروکار پیدا میکنیم. وی عملکرد سایر متغیرها را انکار نمیکند، اما نقش طبقات را تعیین کننده میداند. مکانهای گوناگونی که انسانها در طبقات اشغال میکنند به “منافع طبقاتی” گوناگونی نیز میانجامد. این منافع گوناگون از آگاهی طبقاتی یا فقدان آن در میان افراد بر نمیخیزد، بلکه از جایگاههای عینیشان بر فراگرد تولید مایه میگیرند. انسانها ممکن است به منافع طبقاتیشان آگاه نباشند اما باز همین منافع آنها را جهت میدهد . (مارکس ،۱۳۸۶)
در نتیجه روابط اجتماعی تولید با دگرگونی و تحول ابزارهای مادی تولید و نیروهای جامعه دگرگون میشوند. در یک نقطه معین، روابط اجتماعی دگرگون شده تولیدی با روابط مالکیت موجود، یعنی با شیوه تقسیم بندیهای موجود میان مالکان و غیر مالکان تضاد پیدا میکنند. همین که جامعه به چنین نقطهای میرسد، نمایندگان طبقات رو به تعالی، روابط موجود مالکیت را مانع تکامل بیشترشان تلقی میکنند. این طبقات که دگرگونی در روابط مالکیت موجود را به عنوان تنها راه تعالی شان تشخیص میدهند، طبقاتی انقلابی میشوند. بر اثر تضادها و تنشهای موجود بر چارچوب ساختار رایج اجتماعی، روابط اجتماعی تازهای تحول مییابند و این روابط به نوبه خود به تضادهای موجود دامن میزنند.
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت fotka.ir مراجعه نمایید. |