
معمولاً کسانی که درگیر کار، زندگی خانوادگی، سرگرمی، مشارکت اجتماعی و امثال این هستند کمتر فرصت پیدا می کنند که هنجارشکنی کنند. برعکس، کسانی که بیکار هستند بیشتر به کجرفتاری روی می آورند. به همین دلیل آسیب شناسان اجتماعی معتقدند که افزایش سال های تحصیل، انجام خدمت وظیفه و فراهم بودن امکانات ورزشی، باعث کاهش کجرفتاری و بزهکاری در میان جوانان می شود.
۲-۴-۴- ایمان یا باور (Belief):
یعنی هر چه قدر که میزان اعتقاد به ارزش های اخلاقی و هنجارهای فرهنگی ضعیف تر باشد، احتمال بروز کجرفتاری در فرد بیشتر می شود. فردی که خود را تحت تأثیر اعتقادات معمول در جامعه نبیند، هیچ وظیفه اخلاقی نیز برای هم نوایی با قوانین رسمی و غیر رسمی برای خود تصور نمی کند (ستوده، ۱۳۸۶: ۱۳۹ و ۱۳۸) هیرشی ادعا کرد اگرچه شاغل بودن، فرصت برای فعالیت های بزهکارانه را محدود می کند (چلبی و روزبهانی، ۱۳۸۰: ۹۶)، با این حال احتمال بزهکاری هنگامی که ۴ عنصر یاد شده ضعیف شود، بیشتر است. منظور هیرشی این است که فرد نسبت به افرادی که با آنان پیوندهای نزدیکی دارد، دارای احساساتی است که این احساسات موجب می شود نسبت به آن چه درباره رفتارش می اندیشند مراقب باشد. بنابراین، کنترل بزهکاری با تعلقات جوانان نسبت به والدینشان پیوند می خورد. هیرشی مؤلفه های چهارگانه نظریه اش را روی یک نمونه چهار هزار نفری از جوانان کالیفرنیا آزمود. نتایج این پژوهش نشان داد که موقعیت و پایگاه اقتصادی – اجتماعی والدین نسبت به تعلق فرزندان به والدین تأثیر کمتری بر رفتار بزهکارانه جوانان دارد. پس از وی، هیندلانگ (۱۹۷۳) نیز پی برد علاوه بر اینکه ارتباط معناداری بین تعلق به خانواده و مدرسه و رفتار بزهکارانه وجود دارد، یک رابطه مثبت بین تعلقات و تقیدات به گروه های هم سال بزهکار و گرایش جوانان به رفتار بزهکارانه نیز وجود دارد. با این حال، هیندلانگ دریافت که تعیین هویت با گروه های هم سال، لزوماً موجب افزایش بزهکاری نمی شود؛ بلکه برای تبیین بزهکاری باید به ورای تعلق به گروه های هم سال رفته و نوع گروه های هم سالی را که فرد به آنها تعلق می یابد کشف کرد. زیرا تنها تعلق به هم سال بزهکار موجب افزایش بزهکاری جوانان می شود و احتمال اینکه تعلق به گروه های هم سال عادی، رفتار بزهکارانه را کاهش دهد نیز وجود دارد. او همچنین بر این باور بود که جامعه پذیری جوانان در زمان و مکانی صورت می گیرد که بیشترین خطر قربانی شدن و گرایش به رفتار بزهکارانه برای آنها وجود دارد (احمدی، ۱۳۸۴: ۹۰-۸۶)
اما در حالی که هیرشی علت وجود هم نوایی در جامعه را کنترل رفتار افراد توسط عوامل مختلف و شیوه این کنترل را پیوند فرد با جامعه می دانست؛ جان بریتویت (John Braithwaite-1989) از کنترل افراد توسط جامعه از طریق «شرمنده سازی» مختلف بحث کرده است. به نظر بریتویت، شرمنده سازی نوعی ابراز عدم تأیید اجتماعی نسبت به رفتاری خاص برای تحریک ندامت در شخص کجرفتار است. وی از دو نوع شرمنده سازی صحبت می کند. اول، شرمنده سازی جدا کننده که طی آن، کجرفتار مجازات، بدنام، طرد و در نتیجه از جامعه هم نوایان تبعید می شود و دوم، شرمنده سازی پیوند دهنده که ضمن اعلام درک احساس کجرفتار و نادیده گرفتن تخلف وی و حتی ابراز احترام به او، نوعی احساس تقصیر در او ایجاد کرده و در نهایت او را از ادامه کجرفتاری باز می دارد و از بازگشت او به جمع نوایان استقبال می کند (صدیق سروستانی، ۱۳۸۶: ۵۴ و ۵۳(
هیرشی فرد بزهکار را به عنوان شخصی که به صورت نسبی فارغ از دلبستگی ها، علایق، عواطف، آرمان ها و باورهای اخلاقی است در نظر آورده و می گوید: «فرد بنا به اراده آزاد خود دست به ارتکاب رفتار بزهکارانه می زند؛ زیرا وابستگی های او به نظم جاری و متعارف موجود در جامعه، گسسته شده است». هیرشی در پاسخ به این سؤال که چرا اشخاص خود را با شرایط اطراف وفق می دهند؟ به تأثیر تعهدات اجتماعی اشاره می کند. یکی از عناصر اصلی تعهد اجتماعی، وابستگی و احساس تعلق خاطر افراد است که بر روی میزان حساسیت و توجه به نظریات دیگران تأکید می کند. هنگامی که تعلق خاطر موجود بین والدین و کودکان محکم تر می شود، احتمال بسیار کمی وجود دارد که کودک منحرف و بزهکار شود (سوتیل و همکاران، ۱۳۸۳: ۱۷۲ و ۱۷۱(
به طور کلی می توان گفت این نظریه بر این پیش فرض استوار شده است که برای کاستن از تمایل به رفتار بزهکارانه و مجرمانه، باید همه افراد کنترل شوند. پیروان این نظریه، رفتار انحرافی را عمومی و جهان شمول دانسته و آن را نتیجه کارکرد ضعیف ساز و کارهای یک سو، عوامل فردی کنترل نظیر: خودپنداره منفی، ناکامی، روان پریشی و اعتماد به نفس پایین می دانند و از سوی دیگر، معتقدند که نظام های کنترل ناقص اجتماعی و فقدان تقید و تعهد نسبت به نهادهای بنیادین اجتماعی مانند: خانواده و مدرسه به رفتار انحرافی منتهی می شود. کنترل های اجتماعی از کنترل های رسمی نظیر: قوانین و کنترل های غیر رسمی هم چون: ضمانت های اجتماعی به دست می آیند. برخی از مقوله های کنترل برای تحلیل بزهکاری جوانان به شرح زیر است:
۱٫کنترل مستقیم که والدین آن را از طریق تنبیه و تشویق اعمال می کنند.
۲٫کنترل غیر مستقیم که به وسیله آن جوانان از رفتار بزهکارانه خودداری می کنند؛ زیرا این رفتار ممکن است موجب نگرانی و ناامیدی برای والدین یا دیگرانی باشد که با آنها روابط نزدیکی دارند.
۳٫کنترل درونی که به وسیله آن، آگاهی از احساس تقصیر و گناه و شرم، جوانان را از درگیر شدن در رفتار بزهکارانه باز می دارد.
خود – انگاره (Self-Image)، خود – پنداره (Self-Concept) و خود – ادراکی (Self-Perception) از مؤلفه های توانایی های درونی است که زمینه را فراهم می سازند تا فرد خودش را به عنوان فردی مسئول درک کرده و مسئولانه عمل کند و در نتیجه مرتکب رفتار انحرافی نشود. دو دانشمند به نام های والتر رکلس (Walter Reckless-1961) و کاپلان (Kaplan-1978) بر این باور بودند که فردی که خود – پنداره مثبت دارد و به منظور تأیید خود حرکت می کند، معمولاً اعتماد به نفس بالایی داشته و از موفقیت بیشتری در زندگی نیز برخوردار است. چنین فردی کمتر برای دستیابی به اهدافش از راه های غیر قانونی استفاده می کند. در مقابل، افراد با خود – پنداره منفی در دوستیابی و حفظ روابط دوستی، زیاد موفق نبوده و به لحاظ اخلاقی بیش تر در معرض انحرافات اجتماعی هستند. کسی که خود – پنداره منفی دارد، معمولاً در مورد هویت خود احساس خطر می کند؛ قدرت پذیرش خود را نداشته و به انکار خود می پردازد. او از زندگی در خانواده، مدرسه و اجتماع احساس عدم موفقیت و شکست کرده و برای جبران مشکلات خود مرتکب رفتار بزهکارانه و مجرمانه می شود. تأثیر خود – پنداره منفی بر بزهکاری جوانان در تحقیقات تجربی به اثبات رسیده است. به طور مثال، رکلس و همکاران (۱۹۵۷) در مورد جوانان کلمبیا و اُهایو شواهدی به دست آورده اند که ثابت کرده است خود – پنداره جوانان بزهکار پایین تر از خود – پنداره جوانان غیر بزهکار است. البته در پاسخ به این سؤال که چه عواملی سبب می شود که جوانان مرتکب رفتار بزهکارانه شوند، برخی از نظریه پردازان کنترل اجتماعی مثل: نی (Nei-1958)، هیرشی (۱۹۶۹) و الیوت (Eliout-1988) این نوع رفتار را بر اساس میزان تعلقات و تقیدات جوانان نسبت به نهادها و سازمان های اجتماعی مانند: خانواده، مدرسه و گروه های هم سال تبیین می کنند. آنان بر این باورند که تعلق خاطر و تقید نسبت به نهادها و سازمان ها می تواند جوانان را در گروه های رسمی ادغام کرده و موجب کنترل فردی و اجتماعی شده و رفتار افراد را منظم کند (احمدی، ۱۳۸۴: ۹۰-۸۶). اغلب طرفداران این نظریه می گویند که باید به رفتار مجرمانه در جامعه توجه داشت نه هم نوایی؛ زیرا زندگی روی هم رفته پر از وسوسه و فریب است و مردم فقط به این دلیل با هنجارهای اجتماعی هم نوایی نشان می دهند که جامعه قادر است رفتار آنان را کنترل کند و اگر چنین کنترلی نبود، ممکن بود هم نوایی به میزان کمی وجود داشته باشد. این نظریه تأکید می کند که انسان ها موجوداتی هستند با آرزوهای نامحدود که برخلاف دیگر جانوران، حتی با برآورده شدن معیارهای زیستی، سیری نمی پذیرند. به بیان دیگر، انسان هرچه بیشتر داشته باشد، بیشتر می خواهد و معمولاً برآورده شدن هر نیاز به جای کاستن از آرزوهای انسان، نیاز تازه ای را برمی انگیزاند (ستوده، ۱۳۸۶: ۱۳۴ و ۱۳۳(
اما این نظریه در عین حال که از دید جامعه شناختی به عوامل بالقوه مؤثر در بزهکاری توجه دارد، از یک نظر نقص دارد و آن عدم توجه کافی به تأثیر محیط در بزهکاری یا عوامل بالفعل است. چنانکه برخی از پژوهش گران نشان داده اند که وابستگی، تعهد، درگیر بودن و باورهای قراردادی به تنهایی نمی توانند تبیین کننده علت بزهکاری باشند. در این میان، رفقا، مصاحبان بزهکار و به طور کلی همه خلافکاران نیز نقش مهم و شاید مؤثرتری از عوامل فوق داشته باشند (مشکانی و مشکانی، ۱۳۸۱: ۱۱(
برای دانلود متن کامل این فایل به سایت torsa.ir مراجعه نمایید. |
۲-۵-نظریه یادگیری اجتماعی (Social Learning Theory):
بر اساس نظریه یادگیری اجتماعی، رفتار انحرافی آموختنی است و در فرآیند رابطه با افراد دیگر، به خصوص در گروه های کوچک آموخته می شود. اندیشمندانی نظیر باندورا این نظریه را توسعه دادند. باندورا (۱۹۷۳) تأکید کرد که توانمندی انسان برای استفاده از نمادها به او یاری می دهد تا رویدادها را باز نماید؛ تجربه آگاه خود را تحلیل کند و با دیگران در هر فاصله زمانی و مکانی ارتباط برقرار کرده یا به طرح، خلق، تصور و پرداختن به اعمال دوراندیشانه اقدام کند. از نظر باندورا، رفتار در نتیجه کنش متقابل بین شناخت و عوامل محیطی به وجود می آید. شخص می تواند با کمک فرآیند الگوسازی و با مشاهده رفتار دیگران، چه به صورت تصادفی و چه آگاهانه، یاد بگیرد. انتخاب الگوی یادگیری به وسیله شخص، تحت تأثیر عوامل مختلفی نظیر: سن، جنس و موقعیت اجتماعی است و الگوهای برگزیده شده توسط فرد می تواند مطابق با ارزش ها و هنجارهای رسمی جامعه باشد. همچنین فرد ممکن است الگوهای رفتار انحرافی را برگزیند. بر همین اساس، فرآیند «مدل سازی (Modeling)» در کانون توجه نظریه یادگیری اجتماعی قرار دارد که در آن، شخص رفتار اجتماعی دیگران را به وسیله مشاهده و تقلید یاد می گیرد و آموختنی ها از طریق پاداش و تنبیه تقویت می شود (احمدی، ۱۳۸۴: ۹۵ و ۹۴). به عبارتی، نظریه یادگیری اجتماعی، اهمیت یادگیری مشاهده ای پاداش و تنبیه را مورد تأکید قرار داده و بیان می کند که کودک رفتارهای مربوط به جنس خود را از طریق مشاهده الگوهای نقش جنسی و تشویق شدن برای رفتارهای مناسب و تنبیه شدن برای رفتارهای نامناسب نقش جنسی فرامی گیرد (اسدورو، ۱۳۸۴: ۱۵۵). این نظریه از جوانب متفاوت به گونه های متعددی به «تحریک های محیطی» که در این دیدگاه «مشوّق» نام گرفته اند اشاره می کند و مدعی است که این مشوق ها می توانند در افزایش رفتارهای ضد اجتماعی مؤثر باشند. در این نظریه همچنین یادآوری می شود که تأثیر این مشوق ها هنگامی معنادار خواهد بود که محیط، نوعی زمینه تقویت را برای ارتکاب رفتارهای ضد اجتماعی فراهم ساخته باشد. نمونه ای از این مشوق ها، برخوردارهای آزار دهنده گذشته، اوهام، استعمال الکل و مواد مخدر می باشد (بیات و همکاران، ۱۳۸۷: ۸۰). یکی دیگر از دانشمندانی که در این خصوص مطالعه کرده است، پیرون (Pieron) می باشد که معتقد بود رفتار آدم ها را باید معلول روابط آنها با محیط مادی و اجتماعی دانست که در آن مؤثر هستند؛ و این رفتار را در آدم ها به وجود می آورند. از این رو طبیعت آدمی ممکن نیست مستقل از ساختمان واقعی میدان اجتماعی موجود باشد و گوناگونی فرهنگ ها، معیارها و ارزش ها به تفاوت های محیط مادی، عوامل اقتصادی، تماس با اقوام دیگر و پیش آمدها بستگی دارد (مجدفر، ۱۳۸۵: ۱۴۲(
۲-۶-نظریه کنترل اجتماعی
راویس هیرشی (متولد ۱۵ آوریل ۱۹۵۵) یکی از برجستهترین نظریهپردازان کنترل اجتماعی است، وی اقدامات ارزشمندی را در طول چند دههی گذشته در عرصهی جرمشناسی به انجام رسانده است… اویک نظریهپرداز کلاسیک است، و در طول حیات علمی خود، دو نمونه از نظریهی کنترل را به وجود آورده است. نخستین روایت او از نظریهی کنترل که در سال ۱۹۶۹ در کتاب علل بزهکاری ارائه شد، خاستگاه نظریهی کنترل بزهکاری مبتنی بر این فرض است که اعمال بزهکارانه زمانی اتفاق میافتد که پیوند یا اتصال فرد با جامعه ضعیف یا شکسته میشود. هیرشی معتقد بود که برای بزهکار شدن فرد نیازی به عوامل انگیزشی نیست؛ تنها عامل مورد نیاز، فقدان کنترل است که به فرد این آزادی را میدهد که فواید جرم را نسبت به هزینههای آن عمل بزهکارانه سبک ـ سنگین کند. .(ممتاز، ۱۳۸۱، ص ۴۱)
فرضیه اصلی این نظریه ارضاء نشدنی بودن ماهیت انسان است. دیدگاه نظارت اجتماعی بر این عقیده است که افراد اصولاً دارای قابلیت بهنجار بودن یا نابهنجار بودن هستند. نکته اصلی این است که جامعه چه رفتاری با فرد داشته باشد.رفتار بهنجار و نابهنجار تنها در درون جامعه دارای معنی است و هر جامعه ای سعی می کند که هنجارهای خود را بر فرد تحمیل کند. (ممتاز، ۱۳۸۱) هیرشی که مهم ترین پایه گذار این نظریه است موضوع پیوند اجتماعی را مطرح می سازد. او براین اعتقاد است که کجرفتاری زمانی واقع می شود که پیوند میان فرد و جامعه ضعیف باشد یا گسسته شود.هیرشی معتقد است که چهار عنصر اصلی باعث پیوند فرد و جامعه می شوند: وابستگی Attachment تعهد Commitment درگیری Involvement و اعتقاد Belief
۲-۶-۱-وابستگی
هنجارها شیوه های پذیرفته شده رفتار نزد مردم یک جامعه هستند. از نظر هیرشی مبنای اصلی درونی کردن هنجارها، وابستگی به دیگران است. به تدریج که فرد به دیگران وابسته میشود، احتمال بزهکار شدن او بسیار کمتر میشود. نخستین وابستگیها و تعاملات با والدین است، و به دنبال آن وابستگی به همقطاران، معلمان، رهبران مذهبی، و سایر اعضای جامعه بروز میکند. (همان منبع) هیرشی مفهوم وابستگی را بر مفهوم درونیسازی ترجیح میدهد، چون وابستگی را میتوان مستقل از رفتار انحرافآمیز اندازهگیری کرد، ولی درونیسازی را نمیتوان به این صورت مورد سنجش قرار داد.
۲-۶-۲-تعهد
تعهد ، جزء عقلانی در رعایت هنجارها می باشد. به طور کلی، مفهوم آن ترس از رفتار قانونشکنانه است. وقتی که فرد به فکر انجام رفتار منحرفانه یا مجرمانه میافتد، باید خطرات از دست دادن سرمایهگذاری قبلی خود در زمینهی رفتار متعارف را در نظر بگیرد. در صورتی که فرد توانسته باشد آوازهی مثبتی از خود بر جای بگذارد، تحصیلات ارزشمندی به دست آورد، خانوادهی حمایت کنندهای به وجود آورد، و/یا اعتبار و شهرتی در دنیای تجارت به هم بزند، با نقض قانون ضرر هنگفتی را متحمل خواهد شد (شورای نویسندگان،۱۳۷۹ ) مجموعههای اجتماعی که فرد در سرتاسر عمر خود انباشت میکند، نشان دهندهی ضمانت به جامعه است که این فرد به ارزشهای متعارف، متعهد است. او با نقض قانون چیزهای بیشتری را از دست میدهد. نه تنها فرد با چیزهایی که به دست آمده است، به رعایت هنجارها متعهد میشود، بلکه حتی امید به دست آوردن دارایی به طرق متعارف میتواند تعهد فرد را به پیوندهای اجتماعی تقویت کند.در مقابل کسی کجرفتاری می کند که چیزی ندارد که از دست دهد.
۲-۶-۳-درگیری
دخالت در فعالیتهای متعارف بیانگر ویژگی درگیر بودن است. هیرشی معتقد است که وقتی فرد درگیر فعالیتهای متعارف باشد، وقتش به قدری گرفته میشود که نمیتواند به رفتار انحرافآمیز کشیده شود. این تفکر که «دست بیکار، کارگاه شیطان است » در واقع دلیل اصلی این گفتهی هیرشی (همان منبع) است که میگوید: «کودکی که پینگپونگ بازی میکند، در استخر عمومی شنا میکند، یا تکلیفش را انجام میدهد، دست به اعمال بزهکارانه نمیزند». هیرشی معتقد بود که چنین فردی کمتر فرصت انحراف پیدا میکند. مفهوم درگیری سرچشمهی برنامههایی با تمرکز بر فعالیتهای تفریحی مثبت برای پر کردن اوقات فراغت نوجوانان بوده است.
۲-۶-۴-اعتقاد
ویژگی اعتقاد ، به وجود یک سیستم ارزشی مشترک در جامعهای که هنجارهایش نقض میشوند، اشاره دارد (همان منبع) .نظرات و تصوراتی که وابسته به تقویت مداوم اجتماعی هستند، مشتمل بر اعتقاد هستند احتمال اینکه یک فرد هنجارهای اجتماعی را رعایت کند، اگر به آنها اعتقاد داشته باشد، بیشتر است. هیرشی معتقد بود که افراد از نظر عمق و میزان اعتقاد با یکدیگر تفاوت دارند، و این تغییرات بستگی به میزان وابستگی به سیستمهایی دارد که نشان دهندهی اعتقادات مورد نظر هستند. می توان نتیجه گرفت که بر مبنای این نظریه هرچه افراد کمتر وابسته، متعهد، درگیر و معتقد باشند”پیوند” آنها با جامعه سست تر است و احتمال کجرفتاری بیشتر خواهد بود. .(به نقل از ممتاز، ۱۳۸۱، ص ۴۰)
۲-۶-۵-رویکرد کنترل اجتماعی و تبیین مصرف مواد مخدر :
تراوس هیرشی، مهمترین صاحب این رویکرد، علت همنوایی افراد با هنجارهای اجتماعی را پیوند اجتماعی آنها دانسته است. ولی مدعی است که پیوند میان فرد و جامعه مهمترین علت همنوایی و عامل اصلی کنترل رفتارهای فردی است و ضعف این پیوند یا نبود آن موجب اصلی کج رفتاری است. رویکرد کنترل اجتماعی روی این نکته متمرکز است که چرا تنها عده کمی از مردم درگیر رفتارهای کجروی از قبیل جرم و مصرف مواد مخدر میشوند؛ پاسخ آنها هم این است که در این امر میزان تعهد فرد به جامعه، عامل تعیین کننده است. جوانانی که تعهد و ارتباطات محکمی با والدین و مدرسه دارد، تا حد کمتری درگیر رفتار مجرمانه میشوند. بر اساس نظریههای کنترل اجتماعی کجروی هنگامی به وجود میآید که تعهد فرد به جامعه ضعیف باشد و یا از بین برود. میزان تعهد با قید و بندهای درونی و بیرونی تعیین میشود. به عبارتی کنترلهای درونی و بیرونی مشخص میکنند که آیا ما به طرف رفتار کجروانه یا کاملاً قانونی برویم.
کنترل بیرونی؛ شامل نبود تایید اجتماعی است که با حوزه عمومی و یا بیاعتنایی و ترس از تنبیه ارتباط دارد. به عبارت دیگر مردم معمولا به احتمال اینکه دستگیر یا تنبیه میشوند و از ترس اینکه از حوزه عمومی جدا شده و به زندان بیافتند، از رفتار مجرمان دوری میکنند. کنترل درونی؛ این نوع از کنترل به سوپراگو (Superego) یا همان “فراخود”، که احساس گناه را به وجود میآورد، بازمیگردد. مصرف بی رویه مواد مخدر و یا ارتکاب هرگونه جرمی در دوران اولیه رشد یا اثرات نابهنجار والدین میتوانند منجر به از بین بردن الزامات درونی جامعه شود. بر اساس نظریه کنترل اجتماعی، کجروان بسیار کم جامعهپذیر شدهاند و خانواده واحد اصلی جامعهپذیر کردن آنان است. بنابراین هم از نظر روانشناختی و هم جامعهشناختی، کنترل درونی متاثر از خانواده است. به این معنا که رابطه جوانان و نوجوانان با مواد مخدر یا هر جرم دیگر، همبستگی شدیدی با بیگانگی از خانواده دارد. بر طبق این رویکرد، بین تعلق خاطر افراد به جامعه، تعهد آنان به امور متداول، زندگی روزمرهی همنوا با هنجارهای اجتماعی، درگیر شدن آنها در فعالیتهای مختلف زندگی و اعتقاد به نظام هنجاری جامعه از یکسو و همنوایی آنان با هنجارهای اجتماعی از سوی دیگر رابطه مستقیم و با احتمال مصرف به مواد مخدر رابطه معکوس وجود دارد. .(ممتاز، ۱۳۸۱، ص ۴۲)
نظریه کنترل اجتماعی مدعی نیست که تنها شخص دارای روابط اجتماعی ضعیف، درگیر مصرف مواد مخدر میشود. در مقابل، استمرار مصرف مواد، فقدان تعهد اجتماعی را نشان میدهد. برخی افراد به جای همنوا شدن با هنجارهای معمولی، از طریق پیوند افتراقی رفتار خود را بر اساس هنجارهای گروه مجرمان و بزهکاران سازمان میدهند که به آن تعلق و هویت پیدا میکنند. این امر به احتمال قوی در محیطهایی رخ میدهد که سازماندهی اجتماعی نسبی وجود دارد. یعنی جایی که کنترلهای خانوادگی و جمعی در اعمال همنوایی موثر نیستند. چنین فرآیندهایی همچنین به تبیین اینکه چرا مواد مخدر بعضی اوقات در جوامع مرفه تر شیوع پیدا میکنند، کمک میکند. کری (۱۹۹۳) معتقد است که تنها خانوادهها و فرهنگهای مستحکم میتوانند به طور اساسی از مصرف مواد جلوگیری کنند. بنابراین سستی خانوادهها، وجود نداشتن بزرگسالان و فراگیری فرهنگ مصرف مداوم، میتواند خانوادههای مرفه را فقیرتر کند. در مطالعات زیادی درباره نیروی پیوندهای خانوادگی و رفتار مخاطرهآمیز جوانان (کشیدن سیگار، ماری جوانا، و …) محققان دریافتهاند ریسک کمتر، همبستگی شدیدی با انسجام خانوادگی دارد، یعنی پیوندهای خانوادگی مهمتر از روابط با همسالان است. .(ممتاز، ۱۳۸۱، ص ۴۲)
۲-۶-۶-نقش نظریه کنترل اجتماعی در سیاست گذاری اجتماعی:
هیرشی میگوید سیاستهای عمومی که به منظور بازدارندگی یا بازتوانی مجرمان طراحی شده است، همچنان با شکست مواجه خواهند شد. سیاستهای موثر دولتی سیاستهایی هستند که اجتماعی شدن در خانواده را با تقویت خانواده و بهبود کیفیت روشهای تربیت بچه در خانوادهها پشتیبانی و تقویت کنند.(ممتاز، ۱۳۸۱، ص ۴۲)
۲-۷-عوامگرایی کیفری، رسانه و فناوری اطلاعات
با آنکه شواهد و مدارک در جوامع مدرن حاکی از کاهش نرخ جرم است، چرا مردم باید بر این باور باشند که میزان جرایم رو به افزایش است؟ اجازه دهید این پرسش با سؤال دیگری پاسخ دادهشود. اکثر مردم، اطلاعات خود درباره جرم را از چه طریقی کسب میکنند؟ با وجود گذشت، دو دهه از نظریه رایت (Writing`s 1985: 21 ) مبنیبر اینکه “برای اغلب آمریکاییها رسانه اصلیترین منبع برای کسب اطلاعات است”، هنوز هم این تعبیر درست بهنظر میرسد. حتی شاید بتوان آن را با قطعیت به بیشتر کشورهای غربی دیگر هم عمومیت داد. مردم اطلاعات خود درباره جرم را از رسانهها به دست میآورند، زیرا همانطور که کریستی (Christie 2004: 89) استدلال کرده:
توجه به این نکته که امروزه مردم به اندازه گذشته با هم دیدار نمیکنند، بسیار مهم است. این به معنای اعتماد فزاینده به رسانه برای توصیف وقایع و معنابخشی به اتفاقات و همچنین بهمعنای وابستگی بیشتر به دولت، برای غلبه بر خطرات محیط است.
مردم به دلیل رکورد زندگی اجتماعی ارگانیک و رشد نیروی کار موقت، به اندازه سابق با هم ملاقات نمیکنند. در نتیجه دانش و درک آنها از جهان، دیگر مانند گذشته از اعضای خانواده و همسایهها کسب نمیشود، بلکه از منابع دور و انتزاعی مانند رسانههای جمعی (Giddens 1990) بهدست میآید. این خود بدان معناست که توقع از دولت برای از میان برداشتن این خطرات بالا میرود. همانطور که کریستی خاطر نشان میکند: بنابراین، وقتی به نظر برسد دولت در این رابطه به شدت ناکام است، افراد باید به دنبال نیروهای مردمی فراتر از دولت باشند که وعده حل مسائل این چنینی را میدهند.
اما رسانه چگونه موجب این تأثیرات میشود؟ حجم و ماهیت گزارش جرم، ابعاد این مسأله را بزرگ نموده و فوریت برخورد با تهدید ناشی از آن را افزایش میدهد؛ همچنین موجب میشود تا جرم، واقعهای شدید و نیازمند واکنشی قوی و چشمگیر تلقی شود. تغییر در ساختار رسانه که به واسطه قاعدهزدایی[۱] و تأثیر فنآوری اطلاعات جدید ایجاد شده، این گرایش را – بهخصوص در رسانههای عوام،[۲] اگر نه لزوماً در رسانههای با کیفیت[۳] – تسریع میکند. هرچند بنا به تعریف، رسانهای عوام است که بیش از سایر رسانهها خوانده و یا تماشا شود و لذا ظرفیت آن را داشته باشد که شکلدهنده اصلی عقاید افراد جامعه باشد، بهخصوص زمانیکه عقاید مخاطبانش توجه سیاسی زیادی کسب نماید. در سبک گزارشنویسیِ این نوع رسانه، تحلیلهای مربوط به جرم بیشتر جنبه شخصی دارند تا آماری، زیرا تجربیات مردم عادی، بهخصوص بزهدیدگان جرم را بر توضیحات انتزاعی کارشناسان، ارج مینهد. در نتیجه، در جوامعی که این گرایش به طرز محسوسی آشکار است، احتمال اینکه عقاید عمومی از روی آگاهی باشد، بهشدت کاهش مییابد. به این ترتیب، برداشتهای معقول از جرم و مجازات که از رسانههای عوام پخش میشود، اقتدار و اعتبار مییابند. به همین دلیل است که در حال حاضر، سیاستمداران ارشد انگلستان، بهصورت منظم برای مطبوعات زرد مطلب مینویسند نه مطبوعات جدی.
به علاوه اگر یکی از نشانههای محور پیشین قدرت کیفری، توانایی نخبگان برای کنترل راجع به جرم بوده باشد، تأثیر فناوری اطلاعات جدید با این معناست که این نخبگان قدرت مزبور را از دست دادهاند. دریافتهای جدید و متضاد از جرم و مجازات، از منابع اطلاعاتی نوین قابل انتقال به سراسر دنیاست، در حالیکه ممانعت از دسترسی به این منابع فراتر از قدرت و کنترل نخبگان، اما به سرعت قابل تشخیص و شناسایی میباشد.
۲-۷-۱-تغییر در اخبار جنایی
برای غلبه جوامع مدرن، مشخصه زندگی همان چیزی است که گیدنز (Giddens 1991: 2) از آن با عنوان “انزای تجربه”[۴] نام میبرد. یعنی “تفکیک زندگی روزمره از تماس با تجاربی که به صورت بالقوه، سؤالات وجودی را مطرح میسازند – مخصوصاً تجارب مربوط به بیماری، دیوانگی، مجرمیت، گرایش جنسی و مرگ.” در واقع، از آنجا که در جامعه مدرن اغلب مردم بهشدت از سر و کار داشتن با جنبههای ناخوشایند زندگی روزمره ناراحت شده بودند، این جنبهها پیوسته پشت پردههای بروکراتیک پنهان شدند تا توسط کارشناسان اداره و مدیریت شوند. با این حال طی قرن بیستم، اغلب مردم به شکل نیابتی از این پدیدهها – در نتیجه روش اطلاعرسانی رسانههای جمعیِ همواره در حال گسترش – خصوصا راجع به جرم مطلع شدهاند. از طرف دیگر به دلایل فوقالذکر “جرم” عمدهترین بخش مطالب رسانهها بوده است. گزارش جرم ذاتاً میتواند “شوکه کند، بترساند، تحریک کند، و سرگرم نماید، (Jewkes 2004: 3) تقاضا و علاقه مردم را زیاد کند، روزنامهها را به فروش برساند و مخاطبان تلوزیون را افزایش دهد. لذا، برای رسیدن به اهداف مذکور شیوه بازتاب جرم بر اساس گزارش گزینشی است نه گزارش جامع.” یعنی گزارش جرم بر اساس آنچه برای مردم جالب است که معمولاً به معنای “چیزی بدتر از معمول و اندکی متفاوت است – چیزی عجیب غریب، غیر معمول یا چیزی که تعداد بیشتری از مردم را تحت تأثیر قرار دهد، نه دزدی و یا چیزی که هر روز اتفاق میافتند.” (Allison 1991: 100) به همین دلیل است که رسانهها میتوانند منابع “احساسات و شهودی” باشند که در عوامگرایی کیفری بهکار میرود.
شیوهای که رسانهها تا دهه ۱۹۷۰ – بهخصوص مطبوعات عامهپسند در آن هنگام – برای شکلدهی، هدایت و ایجاد دانش مردم درباره جرم بهکار میگرفتهاند، بهخوبی ثبت و ضبط گردیده است. (Chibnall 1977, Hall et al. 1978) در آن نقطه از تاریخ، گزارش جرم در مقایسه با دوره پیش از جنگ و بلافاصله پس از جنگ، بهطور چشمگیری بیشتر بود. (Roshier 1973) مطالعات متعاقب نشان میدهد که این گزارشها بین سالهای ۱۹۶۷- ۱۹۳۹،[۵] ۴ درصد از اخبار مطبوعات را تشکیل میداد و در آغاز دهه ۱۹۸۰ تمرکز بر اخبار جنایی در رسانهها به ۵/۶ درصد و در پایان این دهه با ۱۳ درصد رسید. (Ditton and Duffy 1983; Williamsand Dickinson 1993) پژوهش رینر و لیونگستون (Reiner and Livingstone 1997) حاکی از آن است که از سال ۱۹۴۵ تا اوایل دهه ۱۹۹۰ گزارش جرم رشدی مشابه، در نمونه روزنامههای عوام و خواص داشته است. تا آن تاریخ، ۲۱ درصد از محتوای اخبار مطبوعات را داستانهای مربوط به جرم تشکیل میداد.
با این حال مسأله تنها این نیست که گزارش جرم از لحاظ کمّی افزایش یافته، تغییرات کیفی نیز در این گزارشها به تمرکز گسترده روی جرایم خشونتآمیز و جنسی بیشتر بودهاست. به عنوان مثال، رایت خاطر نشان میسازد “بررسی اخیر پژوهشهای راجع به الگوهای بازتاب اخبار جنایی نشان میدهد که در برنامههای رسانههای خبری جرایم فردی خشونتآمیز (بهخصوص قتلها) بدون استثناء به میزان کاملاً بیتناسب ارائه میشود. “دورفمن (Dorfman et al. 1997) در مدت یک هفته پخش اخبار محلی ۲۶ ایستگاه خبری کالیفرنیا، دریافت که خشونت (معمولاً خشونت جوانان) تنها موضوع پربسامد این رادیوها بوده است. مائور (Mauer 1999: 72) نیز به این نتیجه رسید که در “ایالات متحده پوشش تلوزیونی جرم طی سالهای ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۳ دو برابر شده، حال آنکه پوشش خبری قتل طی این دوره سه برابر گردیده است.” بهعلاوه اغلب گزارشهای معاصر راجع به جرم “جرایم جدید” را در رأس اخبار قرار میدهند، بهخصوص جرایمی که ایمنی و امنیت فردی را به خطر میاندازند؛ مانند خشونتهای ناشی از رانندگی،[۶] تعقیب و سرقت هویت. حال آنکه بهندرت از جرایم “عادی” نام برده میشود. (See Reiner 2001, Jewkes 2004) در عین حال، باید در نظر داشت روزنامههای عوام – مانند مطبوعات شایعهپرداز بریتانیا – معمولاً بیشترین داستانهای جنایی را انعکاس میدهند. (Williams and Dickinson 1993) در این داستانها که مخاطبان بیشماری نیز دارند، معمولترین شکل توصیف جرم، واقعهای تصادفی، غیرقابل پیشبینی و در غالب جملات خشونتآمیز است که ناگزیر توسط افراد بیگانه علیه “مردم عادی” ارتکال مییابد.